کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فتوا
/fa(e)tvā/
معنی
نظر یا رٲی فقیه و مجتهد در احکام شرعی.
〈 فتوا دادن: (مصدر لازم) صدور رٲی و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حُکم شرعی.
〈 فتوا گرفتن: (مصدر لازم) پرسیدن رٲی و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اجازه، حکم، رای، فتوی
برابر فارسی
دادستان
فعل
بن گذشته: فتوا داد
بن حال: فتوا ده
دیکشنری
adjudication, decree, dictum
-
جستوجوی دقیق
-
فتوا
واژگان مترادف و متضاد
اجازه، حکم، رای، فتوی
-
فتوا
فرهنگ واژههای سره
دادستان
-
فتوا
لغتنامه دهخدا
فتوا. [ ف َت ْ ] (ع اِ) فتوی . رجوع به فتوی شود.
-
فتوا
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِ.) نک فتوی .
-
فتوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَتویٰ، جمع: فتاوی] (فقه) fa(e)tvā نظر یا رٲی فقیه و مجتهد در احکام شرعی.〈 فتوا دادن: (مصدر لازم) صدور رٲی و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حُکم شرعی.〈 فتوا گرفتن: (مصدر لازم) پرسیدن رٲی و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی.
-
واژههای مشابه
-
فتوا دادن
فرهنگ واژههای سره
فتودن
-
طلب فتوا كردن
دیکشنری فارسی به عربی
استفتاء
-
رأی و فتوا
فرهنگ گنجواژه
نظر قطعی.
-
جستوجو در متن
-
مفتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mofti کسی که فتوا بدهد؛ فتوادهنده؛ فقیه.
-
فتاوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فتوی] (فقه) fatāvi = فتوا
-
وچر
فرهنگ فارسی معین
(وَ چَ) [ په . ] (اِ.) فتوا.
-
أَفْتِنَا
فرهنگ واژگان قرآن
به ما فتوا(نظر) بده
-
أَفْتُونِي
فرهنگ واژگان قرآن
به من فتوا(نظر) بدهيد