کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتم
لغتنامه دهخدا
فتم . [ ] (ص ) بی اصل و بی تخم . (اسدی ). این لغت به این هیئت و معنی در هیچ یک از فرهنگ ها به دست نیامد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).
-
واژههای همآوا
-
فطم
لغتنامه دهخدا
فطم . [ ف َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. || بازداشتن مرد را از عادت وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از شیر بازگرفتن . (از اقرب الموارد). رجوع به فطام شود.
-
فطم
لغتنامه دهخدا
فطم . [ ف ُ طُ ](ع ص ، اِ) ج ِ فطیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
پایدار بودن
لغتنامه دهخدا
پایدار بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن : من باری ار به هجو فتم خیزم تو پایدار باش که تا نفتی .سوزنی .
-
یاسر
لغتنامه دهخدا
یاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن النصر قاضی نیشابور بوده است . صاحب تاریخ بیهق ذیل ترجمه ٔ احوال (محمدبن سعید البیهقی معروف بمحم ) آرد: و از اشعار معروف او این ابیات است که قاضی نیشابور یاسربن النصر را در آن بنکوهد : قد کان غرثان فتمت کسره و کان عریان فتم و ...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعید بیهقی معروف به محم . از قصبه ٔ سبزوار بود و ابوالقاسم عبدبن احمدبن محمود بلخی کعبی او را در کتاب مفاخر نیشابور یاد کند واو را دیوان شعر است و از اشعار او این ابیات معروف است که قاضی نیشابور یاسربن نصر را در آن...
-
پایدار
لغتنامه دهخدا
پایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کنن...
-
گام
لغتنامه دهخدا
گام . (اِ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن . قدم . پای . فرجه میان دو قدم . لنگ . پی . این کلمه با افعال برداشن ، زدن . سپردن . گذاشتن ، گذاردن . نهادن . استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن . تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام ...
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، درو...