کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فترة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فترة
معنی
فاصله , مدت , فرجه , ايست , وقفه , فترت , خلا ل , دوره , موقع , گاه , وقت , روزگار , عصر , گردش , نوبت , مکث , نقطه پايان جمله , جمله کامل , قاعده زنان , طمث , حد , پايان , نتيجه غايي , کمال , منتهادرجه , دوران مربوط به دوره بخصوصي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فترة
لغتنامه دهخدا
فترة. [ ف َ رَ ] (ع اِمص ) سستی . (منتهی الارب ). ضعف و شکستگی . (اقرب الموارد). || (اِ) زمان میان دو پیامبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سمکه رعاده . (فهرست مخزن الادویه ). ماهیی است در رود نیل که اگر آن را با پای بسایی در پای سستی عارض شود و ...
-
فترة
دیکشنری عربی به فارسی
فاصله , مدت , فرجه , ايست , وقفه , فترت , خلا ل , دوره , موقع , گاه , وقت , روزگار , عصر , گردش , نوبت , مکث , نقطه پايان جمله , جمله کامل , قاعده زنان , طمث , حد , پايان , نتيجه غايي , کمال , منتهادرجه , دوران مربوط به دوره بخصوصي
-
واژههای مشابه
-
فترة الهدوء
دیکشنری عربی به فارسی
ارام کردن , فرونشاندن , ساکت شدن , لا لا يي خواندن , ارامش , سکون , ارامي , قطع , انقطاع , دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل , شلوار کار کرباسي , کسادي , شلي , سست , کساد , پشت گوش فراخ , فراموشکار , کند , بطي , سست کردن , شل کردن , کساد کردن...
-
فترة التفکير السليم
دیکشنری عربی به فارسی
ململ نازک , معطر کردن وبعمل اوردن مشروبات , ژرف انديشيدن
-
فترة عدم استقرار
دیکشنری عربی به فارسی
دوره بىثباتى , دوره ناآرامى , عصر عدم ثبات , دوره تزلزل
-
واژههای همآوا
-
فطرت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد ۲. آفرینش، ابداع
-
فترت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستایی، توقف، سکون، کندی، وقفه ۲. سستی، ضعف
-
فطرت
فرهنگ واژههای سره
سرشت
-
فترت
لغتنامه دهخدا
فترت . [ ف َ رَ ] (ع اِ) فترة. رجوع به فترة شود.
-
فطرت
فرهنگ فارسی معین
(فِ طْ رَ) [ ع . فطرة ] (اِ.) سرشت ، طبیعت ، صفت ذاتی .
-
فترت
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) [ ع . فترة ] 1 - (اِمص .) سستی ، ضعف . 2 - زمان بین دو نوبت تب . 3 - مدت زمان بین ظهور دو پیامبر یا بر تخت نشستن دو پادشاه .
-
فطرت
لغتنامه دهخدا
فطرت . [ ف ِ رَ] (ع اِمص ) آفرینش . (از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع . || (اِ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست . (فرهنگ فارسی معین ). خمیره . س...
-
فطرة
لغتنامه دهخدا
فطرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِمص ) آفرینش . (ترجمان القرآن جرجانی ). || (اِ) سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (منتهی الارب ). الجبلة المتهیئه لقبول الدین . (تعریفات ). || دین . (منتهی الارب ). || صدقه ٔ فطر. (ناظم الاطباء). آنچه برای سلامت تن در آغاز ماه شو...