کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتح الفتوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فتح الفتوح
/fatholfotuh/
معنی
پیروزیِ بزرگ. Δ در اصل نام جنگی است که در زمان عمربن خطاب میان ایرانیان و اعراب در نزدیکی نهاوند رخ داد و لشکریان ایران شکست خوردند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتح الفتوح
لغتنامه دهخدا
فتح الفتوح . [ ف َ حُل ْ ف ُ ](اِخ ) نام جنگی است که میان عرب و ایرانیان در نهاوند به زمان عمربن خطاب درگرفت ، و سالار عرب در این جنگ نعمان بن مُقْرِن بود. (یادداشت بخط مؤلف ): و پس از جنگ نهاوند که تازیان آن را فتح الفتوح نامیده اند قدرت شاهنشاهی س...
-
فتح الفتوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] fatholfotuh پیروزیِ بزرگ. Δ در اصل نام جنگی است که در زمان عمربن خطاب میان ایرانیان و اعراب در نزدیکی نهاوند رخ داد و لشکریان ایران شکست خوردند.
-
واژههای مشابه
-
فَتَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
پرده برداشت - حل نمود- گشود- باز کرد( از فتح به معناي برداشتن قفل و حل اشکال است)
-
فَتْحِ
فرهنگ واژگان قرآن
برداشتن قفل و حل اشکال - پيروزي
-
فتح الله
فرهنگ نامها
(تلفظ: fathollāh) (عربی) پیروزی خدا ؛ (در اعلام) نام وزیرِ امیر مبارزالدین محمد (معاصر حافظ) .
-
فتح باب
لغتنامه دهخدا
فتح باب . [ ف َ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باز کردن در و گشاد کارها باشد. (برهان ) : گفته ناگفته کند از فتح باب تا از آن نی سیخ سوزد نی کباب . مولوی .بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز. حافظ.رجوع به فتح الباب...
-
فتح حضرت
لغتنامه دهخدا
فتح حضرت . [ ف َ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن شخرف (یا شنجرف ) المروزی . رجوع به فتح بن شخرف شود.
-
فتح کردن
لغتنامه دهخدا
فتح کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . گشودن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است ، فتحی بکن . سعدی .رجوع به فتح شود.
-
فتح موصلی
لغتنامه دهخدا
فتح موصلی . [ ف َ ح ِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) از بزرگان و متقدمان مشایخ موصل است . بشر حافی از نظیران اوست . هفت سال پیش از بشر حافی به سال 220 هَ . ق . از دنیا رفته است . روز عید اضحی در کوی ها می گذشت . آن قربانها دید که میکردند، گفت خدایا دانی که چی...
-
فتح نوآباد
لغتنامه دهخدا
فتح نوآباد. [ ف َ ح ِ نُو ] (اِخ ) نام قدیم دیهی در نزدیکی قم در ناحیه ٔ وازکیرود. (از ترجمه ٔ تاریخ قم ص 137).
-
فتح آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان فرمهین بخش فراهان شهرستان اراک است که در 21 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
فتح آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش جعفرآباد شهرستان ساوه که 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
فتح آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در یکهزارگزی جنوب خاوری راور و یکهزارگزی راه فرعی راور به کوهبنان واقع است و 3 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
فتح آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 60 هزارگزی شمال سعیدآباد، سر راه مالروشهاب الدین به پاریز واقع است . جایی کوهستانی و دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).