کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فتال
/fattāl/
معنی
۱. بسیارتابدهنده.
۲. ریسمانتاب.
۳. (اسم) (زیستشناسی) بلبل؛ هزاردستان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َ / ف ِ ] (اِمص ) از هم گسستن . بریدن و شکستن . پیچیدگی . (برهان ). || (نف مرخم ) پراکنده ، گسلنده و کشنده . (فرهنگ اسدی ). در این معنی بصورت پساوند فاعلی استعمال شودو مرخم فتالنده است ، مانند گهرفتال و زره فتال . در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخج...
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) خلیل بن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی . او راست : شرح بر الدر المختار، شرح بر دلائل الاسرار و لامیه ٔ ابن الوردی و تألیفات دیگر. وی به سال 1186 هَ .ق . در شهر دمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 299).
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمدبن علی ، حافظ واعظ، مکنی به ابوعلی و ملقب به فتال . از مردم نیشابور است . او راست : روضةالواعظین ، که بین ارباب موعظه و تذکیر مشهور است . و التنویر فی معانی التفسیر. (از روضات الجنات چ سنگی ص 591).
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) مبالغت درفَتْل . (اقرب الموارد). رجوع به فَتْل شود. || کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله میکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ). بلبل . (اقرب الموارد).
-
فتال
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) 1 - (اِمص .) از هم گسستن ، بریدن . 2 - شکستن . 3 - در ترکیب با برخی واژه ها معنای از هم پاشنده ، پراکنده کننده می دهد.
-
فتال
فرهنگ فارسی معین
(فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار تاب - دهنده . 2 - کسی که نخ و ریسمان و مانند آن ها را تاب داده و فتیله کند.
-
فتال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] fattāl ۱. بسیارتابدهنده.۲. ریسمانتاب.۳. (اسم) (زیستشناسی) بلبل؛ هزاردستان.
-
فتال
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فتالیدن) [قدیمی] fa(e)tāl ۱. = فتالیدن۲. فتالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گهرفتال، ◻︎ جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماسْفعل مغزْفتال (ازرقی: ۴۹).
-
واژههای مشابه
-
حسن فتال
لغتنامه دهخدا
حسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری فارسی شهید. استادابن شهرآشوب . درگذشته ٔ 588 هَ . ق . بوده است . و پسراو ابوعلی محمدبن حسن فتال است . (ذریعه ج 4 ص 297).
-
حسن فتال
لغتنامه دهخدا
حسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالکریم معروف به فتال . معاصر محقق کرکی بود و درآغاز سده ٔ دهم میزیست و استاد ابن ابی جمهور بود که در کتاب «عوالی » از وی نقل دارد. (ذریعه ج 4 ص 225).
-
جستوجو در متن
-
polyphotal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پلی فتال
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری . رجوع به حسن فتال شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد. رجوع به حسن فتال و حسن ماهانی شود.