کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فتاده
معنی
(فُ یا فِ دِ) (ص .) نک افتاده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتاده
لغتنامه دهخدا
فتاده . [ ف ُ / ف ِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) افتاده : یا به یاد این فتاده ٔ خاک بیزچونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز. مولوی .مردی نبود فتاده را پای زدن . پوریای ولی .رجوع به افتادن و فتادن شود.
-
فتاده
فرهنگ فارسی معین
(فُ یا فِ دِ) (ص .) نک افتاده .
-
جستوجو در متن
-
چُلاْق
لهجه و گویش گنابادی
cholagh در گویش گنابادی یعنی فلج ، افلیج ، از کار فتاده
-
نفتاده
لغتنامه دهخدا
نفتاده . [ ن َ ف ِ دَ / ن َ ف ُ دَ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیفتاده . ناافتاده . نیوفتاده . مقابل فتاده . رجوع به فتاده و افتاده شود.
-
نیم مستک
لغتنامه دهخدا
نیم مستک . [ م َ ت َ ] (ص مرکب ) نیم مست : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ یازه ٔ من .سوزنی .
-
ردیع
لغتنامه دهخدا
ردیع. [ رَ ] (ع ص ) تیر پیکان فتاده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
پازه
لغتنامه دهخدا
پازه . [ زَ / زِ ] (اِ) پاچه : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ پازه ٔ من . سوزنی .و رجوع به پاژه شود.
-
ساقط
واژگان مترادف و متضاد
۱. افتاده، فروافتاده، فتاده ۲. حذفشده ۳. سقطشده ۴. پست، فرومایه، ناکس، دنی ۵. زایلشده ۶. مضمحلشده
-
کلچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kolč چینوشکن؛ پیچوخم زلف: ◻︎ فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۵).
-
جانی
لغتنامه دهخدا
جانی . (اِخ )طهرانی . از ملازاده های طهران است . مطلع زیر ازوست :شدعمرها که در ره جانان فتاده ام بهر نثار بر کف خود جان نهاده ام .(از تحفه ٔ سامی ص 162).
-
مهاجن
لغتنامه دهخدا
مهاجن . [ م َ ج َ ] (اِخ ) قومی از هندوان و این لفظ هندی الاصل است : فتاده در دکان یک مهاجن همه سرمایه ٔ دریا و معدن .ابوطالب کلیم (آنندراج ).
-
اوجگاه
لغتنامه دهخدا
اوجگاه . [اَ / اُو ] (اِ مرکب ) جای اوج و بلندی : دوائر فتاده بر این اوجگاه ز بیننده پنهان چو تار نگاه .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
عشوه فروختن
لغتنامه دهخدا
عشوه فروختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) عشوه نشان دادن . فریب آوردن . فریفتن : دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست .سعدی .
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).