کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فتات
/fatāt/
معنی
دختر جوان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتات
لغتنامه دهخدا
فتات . [ ف ُ ] (ع اِ) ریزه و شکسته از هر چیزی . (منتهی الارب ): ماتفتت من الشی ٔ؛ ریزه ٔ نان را گویند. (اقرب الموارد). فَتات ؛ ریزه ٔ نان را گویند، و ریزه ٔ هر چیز را نیز گفته اند. (برهان ). تحقیق اینکه واژه ٔ فوق اصلاً فارسی است یا عربی ، میسر نشد.
-
فتات
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . فتاة ] (اِ.) 1 - ریزه و شکسته از هرچیز. 2 - ریزة نان .
-
فتات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فتاة] [قدیمی] fatāt دختر جوان.
-
فتات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fotāt خرده و شکستۀ چیزی؛ ریزۀ هرچیز.
-
واژههای همآوا
-
فتاط
لغتنامه دهخدا
فتاط. [ ] (اِ) سپستان . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سپستان شود.
-
فتاة
لغتنامه دهخدا
فتاة. [ ف َ ] (ع اِ) مؤنث فتی . ج ، فتیات . (منتهی الارب ). زن جوان . (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || کنیزک . (ترجمان علامه جرجانی ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فتیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فتاة] [قدیمی] fatayāt = فَتات
-
جانه زن
لغتنامه دهخدا
جانه زن . [ ن َ / ن ِ زَ ] (اِ مرکب ) زن جوان . مخفف جوانه زن . فتات .
-
قماش
لغتنامه دهخدا
قماش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمش . (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی ). خرده ٔ خانه . (مهذب الاسماء).- قماش البیت ؛ متاع بیت . (اقرب الموارد). || رخت خانه...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان ...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...