کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فت
/fat[t]/
معنی
= 〈 فت پا
〈 فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتیگیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا میبَرد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فت
لغتنامه دهخدا
فت . [ ف َت ت ] (ع مص ) سست کردن ساعد و بازو را. (منتهی الارب ). || متفرق ساختن یاران شخصی را ازاو. || کوفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریزه ریزه نمودن . (منتهی الارب ). || به انگشتان شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن سنگ را. ...
-
فت
لغتنامه دهخدا
فت . [ ف َت ت / ف ُت ت /ف ِت ت ] (ع ص ، اِ) پراکنده . (منتهی الارب ). یقال : هم اهل بیت فت ؛ ای منتشرون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکاف در سنگ سخت . (اقرب الموارد).
-
فت
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص .) (عا.) فت و فراوان : بسیار زیاد.
-
فت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [= فتح ؟] fat[t] = 〈 فت پا〈 فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتیگیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا میبَرد.
-
واژههای مشابه
-
فِتْ
لهجه و گویش گنابادی
fet در گویش گنابادی یعنی مدت زمان خیلی کم ، زمان خیلی اندک
-
فت فت کردن
لغتنامه دهخدا
فت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
-
فِت و فِت
فرهنگ گنجواژه
آهسته و بی شتاب گفتن.
-
خلا فت
دیکشنری فارسی به عربی
بيت الکاهن
-
فت پا
لهجه و گویش تهرانی
لگدی که با کنار پا برای زیر پا خالی کردن میزنند
-
فَت کمر
لهجه و گویش تهرانی
ضربه به کمر،فنی در مبارزه
-
فَت،() فراوان
لهجه و گویش تهرانی
زیاد .
-
فت و فراوان
لغتنامه دهخدا
فت و فراوان . [ ف َت ْ ت ُ ف َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، بسیار فراوان . سخت بسیار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فت و فراوان
فرهنگ فارسی معین
(فَ تُّ فَ) (ق مر.) (عا.) بسیار زیاد، فراوان .
-
فَت و فراوان
فرهنگ گنجواژه
بسیار زیاد، وافر.