کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاکس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاکس
معنی
[ انگ . ] (اِ.) = فَکس : دستگاهی برای مخابرة تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنگار (فره ) ، دورنویس ، نمابر ، پست تصویری .
فرهنگ فارسی معین
برابر فارسی
دورنگار
فعل
بن گذشته: فاکس زد
بن حال: فاکس زن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاکس
فرهنگ واژههای سره
دورنگار
-
فاکس
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) = فَکس : دستگاهی برای مخابرة تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنگار (فره ) ، دورنویس ، نمابر ، پست تصویری .
-
فاکس
واژهنامه آزاد
نمابر، دور نگار، دور نویس
-
جستوجو در متن
-
Fawkes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس
-
feff
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس
-
faff
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس
-
fuff
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس
-
Fox River
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رودخانه فاکس
-
Fox Talbot
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس تالبوت
-
foxfinger
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس فینگر
-
synecphonesis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سینک فاکس
-
polyphage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پلی فاکس
-
Guy Fawkes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گای فاکس
-
double bassoon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاکس دوگانه