کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاکتور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاکتور
/fākto(u)r/
معنی
= صورتحساب
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سیاهه، صورت، صورتحساب
۲. عامل، عملگر
برابر فارسی
سازه
فعل
بن گذشته: فاکتور کرد
بن حال: فاکتور کن
دیکشنری
invoice
-
جستوجوی دقیق
-
فاکتور
واژگان مترادف و متضاد
۱. سیاهه، صورت، صورتحساب ۲. عامل، عملگر
-
فاکتور
فرهنگ واژههای سره
سازه
-
فاکتور
لغتنامه دهخدا
فاکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) عامل . (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم ). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
-
فاکتور
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت - حساب ، برگ خرید. (فره ). 2 - چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی )، عامل . (فره ).
-
فاکتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: facture] fākto(u)r = صورتحساب
-
فاکتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: facteur] fākto(u)r ۱. عامل؛ عامل موثر.۲. (ریاضی) هریک از مقسومعلیههای یک عدد یا یک عبارت جبری.
-
فاکتور
دیکشنری فارسی به عربی
عامل , فاتورة
-
فاکتور
واژهنامه آزاد
سیاهه
-
فاکتور
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاوَند، تایوَند. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن". آن هَموَندِ (عضوِ) کُنِشِ تایش (عملِ ضرب) است. برای نمونه، در گزارۀ 6 = 3 * 2، تاوَندها 2 و 3 هستند.
-
واژههای مشابه
-
فاکتور خرید
فرهنگ واژههای سره
برگ خرید
-
پیش فاکتور
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فا - انگ . ] (اِ.) برگه ای که نشان می دهد فروشنده آمادگی فروش کالایی را به بهای اعلام شده دارد.
-
فاکتور نوشتن
دیکشنری فارسی به عربی
فاتورة
-
فاکتور گرفتن
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تا گرفتن، تای گرفتن. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".
-
مربوط به فاکتور یاعامل مشترک ریاضی
دیکشنری فارسی به عربی
مضروب