کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاژیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاژیدن
/fāžidan/
معنی
خمیازه کشیدن؛ دهاندره کردن؛ فاژه کردن؛ فاژه کشیدن: ◻︎ شراب شب و نشئهٴ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری: شاعران بیدیوان: ۶۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاژیدن
لغتنامه دهخدا
فاژیدن . [ دَ ] (مص ) خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن : شراب شب و نشأه ٔ آن نیرزدبه فاژیدن بامداد خمارش . بوالمثل بخاری .رجوع به فاژ و فاژه شود.
-
فاژیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .)خمیازه کشیدن ، دهن - دره کردن .
-
فاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] fāžidan خمیازه کشیدن؛ دهاندره کردن؛ فاژه کردن؛ فاژه کشیدن: ◻︎ شراب شب و نشئهٴ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری: شاعران بیدیوان: ۶۷).
-
جستوجو در متن
-
فاژندگی
لغتنامه دهخدا
فاژندگی . [ ژَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت دهان درّه کردن . رجوع به فاژ و فاژیدن شود.
-
ثأب
لغتنامه دهخدا
ثأب . [ ث َءْب ْ ] (ع مص ) خمیازه کشیدن . دهان دره کردن . آسا کردن . فاژیدن . تثاؤب .
-
تثاؤب
لغتنامه دهخدا
تثاؤب . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) خمیازه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و این بر وزن تفاعل است و تثاوب با واو، گفته نمیشود. (منتهی الارب ). فاژیدن .
-
فاژ
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فاژیدن) ‹فاژه› [قدیمی] fāž ۱. = فاژیدن۲. (اسم) خمیازه؛ دهندره: ◻︎ میکند چون ز بیدماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۵).
-
خمیازه کشیدن
لغتنامه دهخدا
خمیازه کشیدن . [ خ َم ْ زَ / زِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تثاؤب . فاژه کشیدن . دهن دره کردن . فاژیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیازه شود.
-
فنجا
لغتنامه دهخدا
فنجا. [ ف ِ ] (اِ) حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه ، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریرة و تمطی خوانند. (برهان ). بیاستو. آسا. دهن دره . خمیازه . ثوباء. دهان دره . فاژیدن . (یادداشت مؤلف ). || برف را نیز گویند. (...
-
تثؤب
لغتنامه دهخدا
تثؤب . [ ت َ ث َءْ ءُ ] (ع مص ) خمیازه کردن (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دهان دره کردن از فرط کسالت . (از قطر المحیط). دهان دره . دهن دره . ثوباء. خامیازه . آسا. تثائب . فاژیدن . خمیازه کشیدن . آسا کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تثؤب خبر؛ ت...
-
دهن دره
لغتنامه دهخدا
دهن دره . [دَ هََ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خمیازه و تثاوب و پاسک و پاشک و فاژ. (ناظم الاطباء). خامیازه . هاک . بیاستو. دهان دره . آسا. (یادداشت مؤلف ). دهان دره که خمیازه باشد. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) : کسی را که چشمی رسد ناگهان دهن دره اش اوف...