کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاژ
/fāž/
معنی
۱. = فاژیدن
۲. (اسم) خمیازه؛ دهندره: ◻︎ میکند چون ز بیدماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاژ
لغتنامه دهخدا
فاژ. (اِ) خمیازه . دهن دره . آسا. (یادداشت بخط مؤلف ) : خواب اگر عبهر کند پس از چه معنی غنچه رافاژ می آید، مگر خاصیت عبهر گرفت ؟ امیرخسرو دهلوی .بعضی گویند دهان باز کردن در خواب است . (برهان ). فاژه . پاسک .باسک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فاژ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خمیازه ، دهن دره .
-
فاژ
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فاژیدن) ‹فاژه› [قدیمی] fāž ۱. = فاژیدن۲. (اسم) خمیازه؛ دهندره: ◻︎ میکند چون ز بیدماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۵).
-
جستوجو در متن
-
phage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فاژ، باکتری خوار
-
فاژه
لغتنامه دهخدا
فاژه . [ ژَ / ژِ ](اِ) فاژ است که خمیازه باشد. (برهان ) : تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم تو در فاژه افتی و من در عطاسه . انوری .رجوع به فاژ شود. || سایبان . (برهان ). رجوع به فاژ شود.
-
خمیازه
واژگان مترادف و متضاد
آسا، پاسک، دهاندره، دهندره، فاژ
-
فاجه
فرهنگ فارسی معین
(ج ) (اِ.) فاژ، فاژه ؛ خمیازه ، دهان دره .
-
فاژنده
لغتنامه دهخدا
فاژنده . [ ژَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه دهان دره کند. رجوع به فاژ شود.
-
فاژندگی
لغتنامه دهخدا
فاژندگی . [ ژَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت دهان درّه کردن . رجوع به فاژ و فاژیدن شود.
-
فاژیدن
لغتنامه دهخدا
فاژیدن . [ دَ ] (مص ) خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن : شراب شب و نشأه ٔ آن نیرزدبه فاژیدن بامداد خمارش . بوالمثل بخاری .رجوع به فاژ و فاژه شود.
-
باسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاسک، پاشک› [قدیمی] bāsok خمیازه؛ دهندره؛ فاژ؛ فاژه: ◻︎ ای برادر بیار کاسهٴ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
پاسک
لغتنامه دهخدا
پاسک . [ س َ / س ُ ] (اِ) خمیازه . دهن دره . دهان دره . (برهان ). فاژ. فاژه . آسا. اَسا. خامیاز. خامیازه . تثاوب ثوباء. رجوع به آسا شود.
-
آهنیابه
لغتنامه دهخدا
آهنیابه . [ هََ ن ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) خمیازه . دهان دره . دهن دره . آسا. فاژ. فاژه . خامیاز. خامیازه . بیاستو. باسک . دهن در. ثَأب . ثؤباء. و رجوع به آهبنیابه شود.
-
باژه
لغتنامه دهخدا
باژه . [ ژِ ] (اِ) باج . خراج . باژ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فاژ. خمیازه . فاژه . دهن دره : تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه .انوری .