کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فانه
/fāne/
معنی
۱. = بِغاز
۲. چوب پشت در؛ کلون: ◻︎ تو را خانه دین است و دانش درون شو / بدان خانه شو سخت کن در به فانه (ناصرخسرو: ۴۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
wedge
-
جستوجوی دقیق
-
فانه
لغتنامه دهخدا
فانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، و در ولایت آذربایجان سکنه گویند. (صحاح الفرس ). چوبی که میان شکاف چوب گذارند. (آنندراج ). || چوبی که در پس دروازه برای بستن در استوار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : تو را خانه...
-
فانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِ.) 1 - تکه چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود. 3 - شمع ؛ چوبی که آن را بین دیوار و زمین مایل می کنند تا دیوار فرو نریزد.
-
فانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پانه، فهانه، پهانه› [قدیمی] fāne ۱. = بِغاز۲. چوب پشت در؛ کلون: ◻︎ تو را خانه دین است و دانش درون شو / بدان خانه شو سخت کن در به فانه (ناصرخسرو: ۴۲).
-
واژههای مشابه
-
ابی فانه
لغتنامه دهخدا
ابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) (ظاهراً معرب اپی فان ) ابوسلیمان داودبن متی بن ابوالمعین بن ابی فانه طبیب نصرانی .
-
ابی فانه
لغتنامه دهخدا
ابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) یکی از آباء مسیحی و طبیب کلیسای یونانی ، متولد در فلسطین به سال 310 م . و متوفی به سال 403 م . ذکران مختص وی در دوازدهم ماه مایبوس می باشد.
-
ابی فانه
لغتنامه دهخدا
ابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) اسقف پاوی (438 - 495 م .).
-
ابی فانه
لغتنامه دهخدا
ابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) یکی از حکمرانان سوریّه ازبطالسه . بطلمیوس پنجم . رجوع به بطلمیوس پنجم شود.
-
جستوجو در متن
-
فهانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fahāne = فانه
-
پانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāne = فانه
-
اپیفان
لغتنامه دهخدا
اپیفان . [ اِ ] (اِخ ) اسقف پاوی . رجوع به ابی فانه شود.
-
اپیفان
لغتنامه دهخدا
اپیفان . [ اِ ] (اِخ ) از حکمرانان سوریه . رجوع به ابی فانه شود.
-
بغار
لغتنامه دهخدا
بغار. [ ب َ ] (اِ) میخ و فانه و بغار و سیخ . (ناظم الاطباء).
-
گاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gāz تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.