کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فامتَنپیمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
chromosome walking
فامتَنپیمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] جداسازی تاگهای حاوی دِنای همپوشانِ مربوط به یک فامتن یا بخشی از آن متـ . ژنگانپیمایی overlap hybridization دورگهسازی همپوشان overlap hybridization
-
واژههای مشابه
-
تن پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] tanpeymāy(')i اندازه گرفتن قسمتهای بدن انسان؛ آنتروپومتری.
-
chromosome
فامتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختاری رشتهای که در هستۀ یاختۀ درحالتقسیم مشاهده میشود و حامل اطلاعات ژنی است
-
فام
واژگان مترادف و متضاد
۱. رنگ، صبغه، گونه، لون ۲. شبیه، مانند، نظیر ۳. دین، قرض، وام
-
hue, shade 3
فام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] مشخصهای از رنگ که تعیینکنندۀ قرمز یا زرد یا آبی یا به رنگ دیگر بودن آن است * در صنعت جوهر، واژۀ shade به این معنا به کار میرود
-
فام
لغتنامه دهخدا
فام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است . (یادداشت بخط مؤلف ). و ترکیب...
-
فأم
لغتنامه دهخدا
فأم . [ ف َ ءَ] (ع مص ) سیراب شدن . || پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب ). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).
-
فام
فرهنگ فارسی معین
1 - پسوندی که در آخر برخی واژه ها می آید به معنای رنگ ، نوع . 2 - مانند، شبیه .
-
فام
فرهنگ فارسی معین
(مْ) (اِ.) وام ، قرض .
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹پام› fām رنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶).
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fām = وام: ◻︎ به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱: ۲۰۳).
-
فام
دیکشنری فارسی به عربی
لون
-
chromosome map, cytogenetic map
نقشۀ فامتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] نقشهای که در آن محل ژنها و نشانگرها بر روی فامتن مشخص شده است
-
chromosome mapping
نقشهنگاری فامتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] تهیۀ نقشۀ فامتن