کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فامتَنَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
minichromosome
فامتَنَک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ساختار دانهتسبیحی ژنگان ویروس پس از ورود به هستۀ یاختۀ میزبان
-
واژههای مشابه
-
تنک
واژگان مترادف و متضاد
۱. کمپشت، کمحجم ≠ انبوه، پرحجم، پرپشت ۲. اندک، کم ≠ زیاد ۳. پراکنده ۴. رقیق ≠ غلیظ ۵. نازک، لطیف ≠ کلفت، خشن ۶. ناانبوه ≠ انبوه
-
تنک
فرهنگ فارسی معین
(تُ نُ) (ص .) 1 - نازک و لطیف . 2 - پهن .
-
تنک
لغتنامه دهخدا
تنک . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ) نان نازک . (ناظم الاطباء). نان تنک . در عربی رقاق ، صلائق و این نوع نان را اکنون در ایران نان لواش گویند... (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بر خوان وی اندر میان خانه هم نان تنک بود و هم ونانه .دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم ده...
-
تنک
لغتنامه دهخدا
تنک . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص ) کم و اندک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کم . (ناظم الاطباء) : به تن بگونه ٔسیم و به پشت و یال اسپیددر او نشانده تنک پاره های سیم حلال . فرخی . || نازک و لطیف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نازک . ...
-
تنک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [هندی باستان] tonok ۱. پهن.۲. نازک: ◻︎ خدابین شو که پیش اهل بینش / تنک باشد حجاب آفرینش (نظامی۲: ۳۱۷).۳. کمحجم.〈 تنک کردن: (مصدر متعدی)۱. پهن کردن.۲. گسترانیدن فرش بر روی زمین
-
تُنُکِ
لهجه و گویش گنابادی
tonowke در گویش گنابادی یعنی شورت
-
تُنُکْ
لهجه و گویش گنابادی
tonok در گویش گنابادی یعنی پهن ، پهن کردن ، گستردن
-
تُنُک
لهجه و گویش بختیاری
tonok نازک، رقیق.
-
تُنُک
لهجه و گویش تهرانی
تنگ، ظریف، نازک، باریک، ضعیف،نان لواش ،کم پشت
-
فام
واژگان مترادف و متضاد
۱. رنگ، صبغه، گونه، لون ۲. شبیه، مانند، نظیر ۳. دین، قرض، وام
-
hue, shade 3
فام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] مشخصهای از رنگ که تعیینکنندۀ قرمز یا زرد یا آبی یا به رنگ دیگر بودن آن است * در صنعت جوهر، واژۀ shade به این معنا به کار میرود
-
فام
لغتنامه دهخدا
فام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است . (یادداشت بخط مؤلف ). و ترکیب...
-
فأم
لغتنامه دهخدا
فأم . [ ف َ ءَ] (ع مص ) سیراب شدن . || پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب ). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).