کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فامتن بسرشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فأم
لغتنامه دهخدا
فأم . [ ف َ ءَ] (ع مص ) سیراب شدن . || پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب ). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).
-
پریفام
فرهنگ نامها
(تلفظ: pari fām) شبیه به فرشته .
-
chromosome
فامتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختاری رشتهای که در هستۀ یاختۀ درحالتقسیم مشاهده میشود و حامل اطلاعات ژنی است
-
minichromosome
فامتَنَک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ساختار دانهتسبیحی ژنگان ویروس پس از ورود به هستۀ یاختۀ میزبان
-
chromosomal
فامتنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به فامتن
-
فامسایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← سایه
-
chromosphere
فامسپهر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] لایهای گازی در جوّ خورشید یا هر ستارۀ دیگر که در بالای سطح مرئی یا نورسپهر قرار دارد
-
chromaticity
فامنابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] مشخصههای محرکی رنگی متناسب با مختصات آن بر روی صفحه در یک فضارنگ دوبُعدی که شامل فام و نابی است
-
نیکفام
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik fām) (نیک + نام (پسوند برای رنگ)) دارای آب و رنگ خوب و نیک ؛ (به مجاز) آراسته به خوبی و نیکی.
-
نقره فام
لغتنامه دهخدا
نقره فام . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نقره گون . به رنگ نقره . نقره ای . نقره رنگ . سیم فام . سیمگون .
-
نیل فام
لغتنامه دهخدا
نیل فام . (ص مرکب ) نیل رنگ . کبود. به رنگ نیل : آمد هلال روزه و بنمود روی خویش مانند نعل زرین از چرخ نیل فام .سوزنی .
-
صندل فام
لغتنامه دهخدا
صندل فام . [ ص َ دَ ] (ص مرکب ) برنگ صندل . همرنگ صندل : بر نمودار خاک صندل فام صندلی کرد شاه جامه وجام . نظامی .رجوع به صندل و صندل گون شود.
-
غالیه فام
لغتنامه دهخدا
غالیه فام . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) برنگ غالیه . سیاه . مشکین . سیه رنگ : همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام . فرخی .دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است گوئی که شب دوش می و غالیه خورده ست . منوچهری .باد آمد و بگسست هوا را ز ره ابربویی ...
-
فام ده
لغتنامه دهخدا
فام ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. وامخواه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فامدار شود.
-
صبح فام
لغتنامه دهخدا
صبح فام . [ ص ُ ] (ص مرکب ) صبح رنگ . به رنگ صبح . سپید. روشن : چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد. خاقانی .یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب . خاقانی .ناخن سیمین سمن صبح فام برده ز ...