کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فال گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فال نخود
لغتنامه دهخدا
فال نخود. [ ل ِ ن ُ خوَدْ / خُدْ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) فالی است که پیرزنان با دانه های نخود گیرند، و ترتیب آن چنین است که دستمالی در پیش خود گسترند وچندین دانه نخود بر آن گذارند، هر کس که فال خواهد پولی بدیشان دهد و ایشان دانه های نخود بر روی دست...
-
فال بین
لغتنامه دهخدا
فال بین . (نف مرکب ) کسی که فال میگیرد. طالعبین . رجوع به فال شود.
-
فال زن
لغتنامه دهخدا
فال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فالگیر. فالکباز. فالبین . طالعبین : به پیش زن فال زن برگذشت به مهتر نگه کرد و اندرگذشت . فردوسی .رجوع به فال شود.
-
فال گیر
لغتنامه دهخدا
فال گیر. (نف مرکب ) فالچی .فال گو. زاجر. (یادداشت بخط مؤلف ). شخصی که ادعای اخبار از مستقبلات کند به توسط احضار اموات و سؤال نمودن از ایشان ، و این مطلب در شریعت موسوی ممنوع بود و مرتکب آن بایستی سنگسار شود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
فال مال
لغتنامه دهخدا
فال مال . (اِ) فرنجمشک . (فهرست مخزن الادویه ).
-
همایون فال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن که اقبال خجسته و میمون دارد، همایون بخت .
-
فال انداز
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)فالگیر، طالع بین .
-
فرخ فال
فرهنگ فارسی معین
(فَ رُّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوشبخت ، نیک بخت .
-
دست فال
لغتنامه دهخدا
دست فال . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست لاف . آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان ). سودای اول . (آنندراج ). دشت . دشت که دهند. سفته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست فالی که جود او کرده گرد از بحر و کان برآورده . معروفی بلخی...
-
میمون فال
لغتنامه دهخدا
میمون فال . [ م َ مو / م ِ مو ] (ص مرکب ) خوش شگون . خوش آغال . نیک فرخنده : سوزنی العود احمد مدح شه را شو معیدعید شاه خسروان مسعود و میمون فال باد.سوزنی .
-
پنج فال
لغتنامه دهخدا
پنج فال . [ پ َ ] (اِخ ) از تقسیمات حکومتی ولایت لارستان فارس . طول آن 48هزار و عرض 12هزار گز است درجنوب غربی لار. مرکز اشکنان و عده ٔ قرای آن 9 است .
-
بیخه فال
لغتنامه دهخدا
بیخه فال . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . برای آنکه با قصبه فال بلوک گله دار در یک بیخه افتاده است آنرا بیخه فال گویند میانه ٔ جنوب و مغرب لار است درازای آن از قریه ٔ کل تا چاه نوهفت فرسخ و نیم و پهنای آن از دو فرسخ نگذرد. قصبه ٔآن ناحیه اشکنا...
-
خجسته فال
لغتنامه دهخدا
خجسته فال . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه طالع نکو دارد. آنکه فال نکو دارد. آنکه فالش خجسته است . آنکه طالعش مبارک است : گفت ای مرغ اگر خبرت خیر است خجسته فال باد. (قصص الانبیاء ص 32).چون سال نو ز صدر جهان شد خجسته فال فال جهان خجسته شوداز جما...
-
خوب فال
لغتنامه دهخدا
خوب فال . (ص مرکب ) مبارک فال . میمون : هزبری زشت رویی وقت پیکارهمایی خوب فالی روز بار است .؟
-
دست فال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastfāl = دستلاف