کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فالی
لغتنامه دهخدا
فالی . (اِ) گوشت مغاکچه ٔ سرین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فالی
لغتنامه دهخدا
فالی . (اِخ ) علی بن احمد، ادیب فاضل و شاعر ماهر، مکنی به ابوالحسن و منسوب به دیهی فال نام در آخر سمت جنوبی نواحی فارس و یا به شهری فاله نام نزدیک ایذج (ایذه ) از بلاد خوزستان بوده ، و در بصره اقامت داشته و از مشایخ آنجا استفاده نموده و در سال 448 هَ...
-
فالی
لغتنامه دهخدا
فالی . (ص نسبی ) سمعانی نویسد: منسوب است به یکی از بلاد فارس . (الانساب ). منسوب به فال است . رجوع به فال شود. || و نیزمنسوب است به فاله در خوزستان . رجوع به فاله شود.
-
واژههای مشابه
-
نیک فالی
لغتنامه دهخدا
نیک فالی . (حامص مرکب ) میمنت . خوش اغوری . یمن . (یادداشت مؤلف ). || تفأل . فال نیک زدن : می خواند ز روی نیک فالی هر لحظه قصیده ٔ وصالی .نظامی .
-
علی فالی
لغتنامه دهخدا
علی فالی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلک فالی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به مؤدب . وی از اهالی «قالة» بود که شهری در نزدیکی «ایدج » است آنگاه به بصره منتقل شد و نزد عمربن عبدالواحد هاشمی درس خواند سپس به بغداد رفت و در ذیقعده ٔ سال 448 هَ . ق . ...
-
علی فالی
لغتنامه دهخدا
علی فالی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن سلیمان فالی . مکنی به ابوالحسین . محدث و مؤدب بود ودر ذی حجه ٔ سال 448 هَ . ق . درگذشت . او راست : کتاب الاستقامة. (از معجم المؤلفین از کشف الظنون ص 1389 و ایضاح المکنون ج 2 ص 266 و هدیة العارفین ج 1 ...
-
خجسته فالی
لغتنامه دهخدا
خجسته فالی . [ خ ُ ج َت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خجسته طالعی . حالت خجسته طالعبودن . حالت نکوطالع بودن . حالت خوش فالی . حالت نیکوفال بودن . حالت فرخنده فال بودن . حالت فرخ فال بودن .
-
واژههای همآوا
-
فعلی
واژگان مترادف و متضاد
جاری، حالیه، کنونی ≠ بعدی، قبلی
-
فعلی
فرهنگ واژههای سره
کنون
-
فعلی
فرهنگ فارسی معین
(فِ عْ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فعل . 2 - (ق .) کنونی ، مربوط به حال .
-
فعلی
لغتنامه دهخدا
فعلی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فعل . (فرهنگ فارسی معین ). || کنونی . (یادداشت مؤلف ). || مقابل انفعالی . (یادداشت مؤلف ). || بالفعل . مقابل بالقوه . (یادداشت مؤلف ).
-
فعلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فعل) [عربی. فارسی] fe'li ۱. کنونی.۲. (ادبی) در دستور زبان، دارای فعل.