کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فالوذج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فالوذج
/fāluzaj/
معنی
= پالوده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فالوذج
لغتنامه دهخدا
فالوذج . [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب پالوده . جوهری در صحاح گوید: درست آن فالوذ یا فالوذق است و فالوذج غلط است . (یادداشت بخط مؤلف ) : فالوذج یمنع من نیله ما فیه من عقد و انضاج یسبح فی لجة یاقوتةللوز حیتان من العاج کأنّما ابرز من جامه ثوب من اللاذ بدیب...
-
فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: پالوده] ‹فالوذ، فالوذق› [قدیمی] fāluzaj = پالوده
-
جستوجو در متن
-
فالوذ
لغتنامه دهخدا
فالوذ. (معرب ، اِ) فولاد. || پالوده ، که حلوائی است از آرد و شیر. (از منتهی الارب ). رجوع به فالوذج و فالوده و پالوده شود.
-
ابوسایغ
لغتنامه دهخدا
ابوسایغ. [ اَ ی ِ ] (ع اِ مرکب ) پالوده . فالوذج . (مهذب الاسماء) (دهّار). حلوا.
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (ع اِ مرکب ) پالوده . (دهار) (منتهی الارب ). حلوا. فالوده . فالوذج . || بلستک . (مهذب الاسماء). پرستو. پرستوک . || زنبور. (مهذب الاسماء). || ابوالملیح . چکاوک .
-
سرطراط
لغتنامه دهخدا
سرطراط. [ س ِ رِ ] (ع اِ) پالوده . (غیاث ) (منتهی الارب ). فالوذج . (تحفه ٔحکیم مؤمن ) (از اقرب الموارد). || افروشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خبیص . (اقرب الموارد).
-
صحن پالوده
لغتنامه دهخدا
صحن پالوده . [ ص َ ن ِ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از اندام نهانی زن بکر است . (آنندراج از شرح سکندرنامه ). || در دو بیت ذیل نظامی «صحن پالوده » بمعنی صحن (بشقاب ، کاسه ) پالوده (فالوذج ) است . رجوع به پالوده شود : انگبین بروغن آلوده چرب و شیرین چو صحن پال...
-
خبیص
لغتنامه دهخدا
خبیص . [ خ َ ] (ع اِ) افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه . (از مقدمة الادب زمخشری ). نام حلوایی است که از آرد و ...
-
لعوق
لغتنامه دهخدا
لعوق . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) لیسیدنی . || داروی لیسیدنی . (منتهی الارب ). آنچه بلیسند از داروها. دارو که بلیسند. (مهذب الاسماء). هر چیز آبدار باقوام مثل فالوذج ها، یعنی حلواهای رقیق که به انگشت یا ملعقه کم کم بلیسند. ج ، لعوقات . کل ما یلعق من دواء او ع...
-
پ
لغتنامه دهخدا
پ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود چون اَپرویژ اَبرویز (لقب خسرو دوم ) و پرگار و پالوده . فرجار...
-
پالوده
لغتنامه دهخدا
پالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).- شراب پالوده ؛ شراب مروّق :بگوش خردور، دبیر کهن همی کرد پالوده سیم سخن . اسدی .زر آلوده کم عیار بودزر پالوده ...
-
افروشه
لغتنامه دهخدا
افروشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) حلوائی است که آنرا فروشه نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). نام حلوایی است و آن چنان باشد که آرد و روغن را با هم بیامیزند و بمالند تا دانه دانه گردد، آنگاه در پاتیلی کنند و عسل در آن بریزند و بر بالای آتش نهند ت...
-
ف
لغتنامه دهخدا
ف . (حرف ) حرف بیست وسوم از الفبای فارسی ، وحرف بیستم از الفبای ابتثی ، پیش از حرف قاف و بعد از حرف غین ، و حرف هفدهم از الفبای ابجدی ، پیش از صادو بعد از عین است . آن را در الفبای ابجدی فای سعفص گویند و در حساب جُمّل هشتاد به شمار آید. (ناظم الاطباء...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه . [ هَِ/ ها ] (ع حرف ، ضمیر) در عربی بر حسب لهجه های مختلف گاهی این حرف به حروف دیگری تبدیل شود یا بدل از آنها آید.اَ: هَثَر، اَثَر. هراق ، اراق . هراقه ، اَراقَه ... هناره ، اناره . هیم اﷲ، ایم اﷲ. ث : لُهاة، لثاة. ج : ماه ، ماج .ح : گناه ، جُناح ...