کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فالج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فالج
/fālej/
معنی
= فلج
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فالج
لغتنامه دهخدا
فالج . [ ل ِ ] (اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه ٔ اشجعی است . (از منتهی الارب ).
-
فالج
لغتنامه دهخدا
فالج . [ ل ِ ] (ع مص ) سست و فروهشته شدن نصف بدن ، و مجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن . (از اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). || در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست ، و اگر در سر هم اثر کند سکته است . (فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق ...
-
فالج
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِ.) فلج ، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود.
-
فالج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] fālej = فلج
-
واژههای مشابه
-
فالج زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) [قدیمی] fālejzade = فلج
-
جستوجو در متن
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل َ ] (ص ) مفلوج . به فالج شده . فالج زده . مبتلی به فالج . || مُسترخی .
-
لس شدن
لغتنامه دهخدا
لس شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به فالج مبتلی گشتن . فالج شدن . بی حس شدن . لمس شدن . و نیز رجوع به لس شود.
-
مبطول
لغتنامه دهخدا
مبطول . [ م َ ] (ع ص ) فالج شده و گرفتار فالج . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
invalids
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معلولین، فالج، باطل کردن، ناتوان کردن، علیل کردن
-
مفلوج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مفالیج] mafluj کسی که به بیماری فلج مبتلا باشد؛ فلجشده؛ فالج.
-
تفالج
فرهنگ فارسی معین
(تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) اظهار فالج بودن کردن .
-
لسی
لغتنامه دهخدا
لسی . [ ل َ ] (حامص ) فالج بودن . لمسی . || رخوت . استرخاء.
-
paralytic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناعادلانه، فلج، فالج، افلیج، وابسته به فلج