کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
فاغ
لغتنامه دهخدا
فاغ . (اِخ ) از قرای سمرقند است . (معجم البلدان ).
-
فاغ
لغتنامه دهخدا
فاغ . (پسوند) مزید مؤخر امکنه . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) قسمی اطلس روسی است ، و گویا در این معنی لفظ هم روسی باشد. (از فرهنگ نظام ).
-
جستوجو در متن
-
فاقدار
لغتنامه دهخدا
فاقدار. (نف مرکب ) آنچه شکاف داشته باشد. رجوع به فاق شود.
-
ترک
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ ۲. تروتازه، مرطوب ۳. نوعیحلوا
-
مودزد
لغتنامه دهخدا
مودزد. [ دُ ] (اِ مرکب ) غده ای است در میان فاق پاچه ٔ گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آن را بخورد در چشم موی زاید می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آن را بیرون آورد. مودزده . || توسعاً انتهای هر چیز به مناسبت واقع بودن غده مودزد د...
-
فرنگ
لغتنامه دهخدا
فرنگ . [ ف َ رَ ] (اِ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
چاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. ترک، درز، رخنه، ۲. منفذ، سوراخ، شکاف، فاق ۳. پارگی، دریدگی ۴. پاره، دریده ۵. قباله، بنچاق ۶. دریچه، پنجره ۷. سپیده صبح
-
دوفاق
لغتنامه دهخدا
دوفاق . [ دُ ] (ص مرکب ) کنایه است از گشودن شق هر چیزی مانند شق قلم که وا کنند. (از «دو» به معنی عددی + «فاق » که معرب «فاژ» است به معنی باز کردن دهان در خواب ). (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چون مؤلف لغت شوشترفاق را به معنی فاژ ...
-
شق
لغتنامه دهخدا
شق . [ ش َق ق ] (ع اِ) کفتگی . (منتهی الارب ). کفتگی و ترک . ج ، شُقوق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شکاف و چاک و رخنه و درز. (ناظم الاطباء). شکاف . و در فارسی با لفظ خوردن و زدن مستعمل . (آنندراج ). شکاف . (غیاث ). چاک . کفتگی . شاید معرب از ش...
-
درازگردن
لغتنامه دهخدا
درازگردن . [ دِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق . آنکه گردنش زیاده از اندازه ٔ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق . اعیط. اقود. اهیق . بَتِع. جَیداء. عُسالق .عَسلَق . عِلوَدّ. مِسعر. (منتهی الارب ) : درازگردن و کوت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد آبی . مکنی به ابوالعباس . او از اهل آبه از ناحیه ٔ برقه است و بتجارت بیمن شد و در عدن درک صحبت ابوبکر سعیدی کرد. یاقوت گوید مولی المفضل جمال الدین از قول احمد آبی قصه ٔ ملاقات او را با سعیدی برای من گفت . و سپس احمد ب...
-
دورباش
لغتنامه دهخدا
دورباش . (فعل امر، اِ مرکب ) کلمه ٔ فعل ؛یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گ...
-
شکاف
لغتنامه دهخدا
شکاف . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) چاک و رخنه و شق و ترک و درز و شکافتگی و گسستگی و دریدگی . (از ناظم الاطباء). رخنه و چاک . (برهان ). خرّ. عَق ّ. فُجّة. (منتهی الارب ). فرجه . چاک . صدع . کاف . دریدگی . فرجه در دیوار و امثال آن . فتق . فلق . ترک . تراک . کفت...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ِ ] (اِ) هر نی میان خالی را گویندعموماً. (برهان ). نی است عموماً. (آنندراج ). هر نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی . (فرهنگ فارسی معین ).قصب . نی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوگند خورم به هرچه هستم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کلکا. اب...