کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاعلیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاعلیت
/fā'eliy[y]at/
معنی
۱. فاعل بودن؛ حالت فاعلی.
۲. انجام دادن عمل جنسی نامشروع با دیگری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاعلیت
لغتنامه دهخدا
فاعلیت . [ ع ِ لی ی َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ) فاعل بودن . حالت فاعلی . رجوع به فاعلی شود.
-
فاعلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فاعلیَّة] fā'eliy[y]at ۱. فاعل بودن؛ حالت فاعلی.۲. انجام دادن عمل جنسی نامشروع با دیگری.
-
واژههای همآوا
-
فعالیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرکاری، تلاش، جدیت، سختکوشی ۲. کار، کوشش، مشغله
-
فعالیت
فرهنگ واژههای سره
کوشش، تکاپو، کار و جنبش، کنشگری، کنش ور
-
فاعلیة
لغتنامه دهخدا
فاعلیة. [ ع ِ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث فاعلی . رجوع به فاعلی شود.
-
فعالیت
فرهنگ فارسی معین
(فَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) کوشش .
-
فعالیت
لغتنامه دهخدا
فعالیت . [ ف َع ْ عا لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کوشش . (فرهنگ فارسی معین ).- فعالیت به خرج دادن ؛ کوشیدن . کوشش کردن . (ازفرهنگ فارسی معین ).- فعالیت داشتن ؛ کوشش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).- فعالیت کردن ؛ کوشیدن .
-
فعالیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فعالیَّة] fa''āliy[y]at ۱. کاروکوشش بسیار؛ پرکاری.۲. عمل به کار
-
جستوجو در متن
-
کردگی
لغتنامه دهخدا
کردگی . [ ک َ دَ/ دِ ] (حامص ) عاملیت . فاعلیت . کنندگی : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار.اسدی (گرشاسبنامه ).
-
قابلیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. استحقاق ۲. استطاعت، استعداد، اهلیت، سزاواری، شایستگی، لیاقت ۳. توان، عرضه، قوه، کفایت ۴. پذیرش، ۵. امکان ≠ فاعلیت
-
بکارآورنده
لغتنامه دهخدا
بکارآورنده . [ ب ِ وَ رَ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) آنکه کسی یا چیزی را بکار دارد.- بکار آورنده ٔ فاعل ؛ علت فاعلیت فاعل . (دانشنامه ٔعلایی ص 135 س 8).
-
کنندگی
لغتنامه دهخدا
کنندگی . [ ک ُ ن َن ْ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت کننده . فاعلیت . (فرهنگ فارسی معین ) : و اما کننده ، نه علتی وی از بهر کنندگی است . (دانشنامه از فرهنگ فارسی ایضاً).
-
کنایی
لغتنامه دهخدا
کنایی . [ ک ُ ] (حامص ) کنندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فلسفه ) فاعلیت . (فرهنگ فارسی معین ) : جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ).