کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاطمهزهرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاطمهزهرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: fāteme zahrā) (عربی) (در اعلام) ام ابیها و ام الائمه و ام الحَسنین ، صدیقه کبری دختر رسول خدا (ص) و خدیجه دختر خویلد .
-
واژههای مشابه
-
فاطمه ٔ زهرا
لغتنامه دهخدا
فاطمه ٔ زهرا. [ طِ م َ ی ِزَ ] (اِخ ) رجوع به فاطمه دختر محمدبن عبداﷲ شود.
-
زهرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: zahrā) (عربی) (در قدیم) روشن و درخشان ؛ (در اعلام) لقب حضرت فاطمه (س) دختر رسولاکرم(ص). ← فاطمه .
-
زهرا
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ ع . زهراء ] (ص .) مؤنث ازهر، درخشنده ، درخشنده روی .
-
زهرا
لغتنامه دهخدا
زهرا. [ زَ ] (اِ) زَهْره و دلیری . (ناظم الاطباء). و رجوع به زَهره شود.
-
زهرا
لغتنامه دهخدا
زهرا. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زهرا
لغتنامه دهخدا
زهرا. [ زَ ] (اِخ ) نام بلوکی است به قزوین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دهستان بخش بوئین شهرستان قزوین ... (دائرة المعارف فارسی ). رجوع به زهراوی و بوئین شود.
-
زهرا
لغتنامه دهخدا
زهرا. [ زَ ] (از ع ، ص ) زهراء. (فرهنگ فارسی معین ). از «زهراء» تازی بمعنی درخشان . روشن . درخشنده روی . و در اشعار فارسی این کلمه اغلب صفت زُهْره آمده است ، بمعنی زهره ٔ درخشان و تابنده : گهی چون آینه ٔ چینی نماید ماه دوهفته گهی چون مهره ٔ سیمین نما...
-
زهرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: زهراء، مؤنثِ ازهر] [قدیمی] zahrā = ازهر
-
زهرا
واژهنامه آزاد
نور ، روشنایی
-
زهرا
واژهنامه آزاد
درخشان ویا درخشنده تک و نمونه
-
فاطمه
فرهنگ نامها
(تلفظ: fāteme) (عربی) (مؤنث فاطم) ، به معنی زنی که بچهی دوساله را از شیر گرفته ؛ (در اعلام) دختر پیغمبر اکرم (ص) ملقب به زهرا (س).
-
فاطمه
فرهنگ نامها
رانده شده از آتش
-
فاطمة
لغتنامه دهخدا
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دهکده ای در کشور پرتقال است که در 100 هزارگزی شهر لیسبن قرار دارد. (المنجد).