کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاش
/fāš/
معنی
۱. آشکارا.
۲. (صفت) آشکار: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدایپرستی هواپرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).
〈 فاش شدن: (مصدر لازم)
۱. آشکار شدن.
۲. شایع شدن
〈 فاش گردیدن: (مصدر لازم) = 〈 فاش شدن: ◻︎ چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود رویزرد (سعدی۱: ۱۵۴).
〈 فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: ◻︎ مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶).
〈 فاش ساختن: (مصدر متعدی) = 〈 فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوهگر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالمگیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناآشکار، نهان
دیکشنری
barely, open
-
جستوجوی دقیق
-
فاش
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوهگر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالمگیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناآشکار، نهان
-
فاش
لغتنامه دهخدا
فاش . (اِخ ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.
-
فاش
لغتنامه دهخدا
فاش . (از ع ، ص ) آشکارا و ظاهر. (آنندراج ) (غیاث ). مخفف فاشی ، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است . مؤنث فاش ، فاشیة است . رجوع به اقر...
-
فاش
لغتنامه دهخدا
فاش . (ص ) پراگنده . مبدل پاش است . (آنندراج ). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو در کابل این داستان فاش گشت سر مرزبان پر ز پرخاش گشت . فردوسی .این حدیث به نیشابور فاش شد. (ت...
-
فاش
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ق .) = فاشی . فاشّ: 1 - آشکارا، هویدا. 2 - پراکنده .
-
فاش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: فاشٍٍ (= فاشی)] fāš ۱. آشکارا.۲. (صفت) آشکار: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدایپرستی هواپرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).〈 فاش شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن.۲. شایع شدن〈 فاش گردیدن: (مصدر لازم) = 〈 فاش شدن: ◻︎ چرا گوید...
-
واژههای مشابه
-
فاش شدن
لغتنامه دهخدا
فاش شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) آشکار شدن . ظاهر شدن . رجوع به فاش شود.- فاش شدن خبر ؛ پراگنده شدن و ذیوع آن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فاش شد راز من به گیتی فاش من نترسم ز جنگ وز پرخاش .طاهر فضل .
-
فاش کردن
لغتنامه دهخدا
فاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . اشاعة. (یادداشت بخط مؤلف ) : به یکی تیر همی فاش کندراز حصارور بر او کرده بود قیر بجای گلزار. عسجدی .حیلت و رخصت بدین در فاش کردمادر دیوان به قول بی ثبات .ناصرخسرو.مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخ...
-
فاش گردیدن
لغتنامه دهخدا
فاش گردیدن . [ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . فاش شدن : چراگوید آن حرف در خفیه مردکه گر فاش گردد شود روی زرد. سعدی (بوستان ).رجوع به فاش و فاش شدن شود.
-
فاش گشتن
لغتنامه دهخدا
فاش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار شدن : به شهر اندرون آگهی فاش گشت که بهرام شد کشته و درگذشت . فردوسی .غیب و آینده برایشان گشت فاش ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش . مولوی .حاتم طایی به کرم گشت فاش گر کرمت هست ،درم گو مباش . خواجو.رجوع به فاش شود.
-
فاش گفتن
لغتنامه دهخدا
فاش گفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) آشکارا گفتن . بی پرده گفتن : با حکیم او رازها میگفت فاش از مقام خواجگان و شهرتاش . مولوی .فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم . حافظ.عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چند...
-
فاش الاستعمال
لغتنامه دهخدا
فاش الاستعمال . [ شُل ْ اِ ت ِ ] (از ع ، ص مرکب ) زبان زد. کثیرالاستعمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فاش گردانیدن
لغتنامه دهخدا
فاش گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار ساختن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است . (کلیله و دمنه ). فاش کردن . رجوع به فاش و فاش کردن شود.
-
فاش سازی
دیکشنری فارسی به عربی
ايحاء , کشف