کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارغ داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فارغ بالی
لغتنامه دهخدا
فارغ بالی . [ رِ ] (حامص مرکب ) شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ).
-
فارغ خطی
لغتنامه دهخدا
فارغ خطی . [ رِ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) مأخوذ از ترکی ، فراغت و خلاصی از تحریر. (ناظم الاطباء). خطی که بعد از فراغ محاسبه به دست آرند، به عربی آن را برأت بر وزن سحابت گویند وبه فارسی خط پاکی خوانند. (از آنندراج ). فراغ خطی .
-
فارغ زی
لغتنامه دهخدا
فارغ زی . [ رِ ](نف مرکب ) آنکه فارغ و آسوده زیست کند : طمع دار سود و بترس از زیان که بی بهره باشند فارغ زیان .بوستان .
-
فارغ شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . 2 - زایمان کردن .
-
فارغ الاکناف
فرهنگ فارسی معین
(رِ غُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.)1 - محل امن . 2 - آسوده خاطر.
-
فارغ التحصیل
فرهنگ فارسی معین
(رِ غُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.)کسی که دورة درس ی معینی را به پایان رسانده باشد.
-
فارغ البال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹فارغبال› [مجاز] fāreqolbāl ۱. آسودهخاطر؛ آسودهدل؛ فارغالحال.۲. (قید) با آسودگی خاطر.
-
فارغ التحصیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی] fāreqottahsil ویژگی آنکه تحصیلات خود را در رشتهای به پایان رسانیده.
-
فارغ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāreqdel = فارغالبال
-
فارغ زی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāreqzi آنکه آسوده و فارغ زندگی کند: ◻︎ طمع دار سود و بترس از زیان / که بیبهره باشند فارغزیان (سعدی۱: ۱۰۶).
-
فارغ شدن
لهجه و گویش تهرانی
آسوده شدن ـ زائیدن
-
جشن فارغ التحصیلی
دیکشنری فارسی به عربی
بدء
-
فارغ از خود
دیکشنری فارسی به عربی
ناکر الذات
-
فارغ و آزاد
فرهنگ گنجواژه
رها.
-
فارغ و آسوده
فرهنگ گنجواژه
راحت.