کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاراب
/fārāb/
معنی
= پاریاب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاراب
فرهنگ نامها
(تلفظ: fārāb) (در قدیم) (= پاراب) ، زراعت آبی در مقابل دیم ؛ نام شهری بوده در ساحل غربی سیحون و آن همان ' اترار ' است و نام جایی در رودبار گیلان .
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِ مرکب ) زمینی را گویند که به آب کاریز و رودخانه مزروع شود، برخلاف زمین دیمه که با آب باران زراعت میشود. (برهان ). فاریاب . فاریاو. پاریاب . پاریاو. باراب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِخ ) دهی از دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک که در 34 هزارگزی جنوب باختری کمیجان و شش هزارگزی راه عمومی واقع است . جایی کوهستانی ، سردسیر و دارای 273 تن سکنه است . آب آنجا ازرودخانه ٔ شراء تأمین میشود و محصول عمده اش چغندرقند و شغل ا...
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِخ ) دهی از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 5 هزارگزی باختر سنجبد و چهارهزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به هروآباد واقع است . جایی کوهستانی ، معتدل و دارای 328 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده اش غلات و حبوب ، و...
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِخ ) غالباًبین فاراب و فاریاب خلط کنند. فاراب ولایتی است وراءسیحون در حد فاصل بلاد ترک ، و آن از شهر شاش (چاچ ) دورتر و به بلاساغون نزدیک است و اسماعیل بن حماد جوهری مصنف صحاح در لغت ، و ابونصر فارابی فیلسوف مشهور ازآنجا هستند. (از معجم الب...
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِخ ) نام بلوکی است از دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت . این دهستان در قسمت خاوری منجیل و شمال رودخانه ٔ شاهرود در دامنه و دره های جنوبی ارتفاعات عمارلو واقع شده و جایی کوهستانی و سردسیر است . تنهاقریه های نزدیک شاهرود هوای معتدل دار...
-
فاراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fārāb = پاریاب
-
جستوجو در متن
-
فاریاب
فرهنگ نامها
(تلفظ: fāryāb) (در قدیم) پاریاب ، فاراب ، ← فاراب .
-
فاریاب
لغتنامه دهخدا
فاریاب . [ فارْ ] (اِ مرکب ) بمعنی فاراب است . (برهان ). رجوع به فاراب ، باریاب ، پاریاب ، باراب و فاریاو شود.
-
باراب
لغتنامه دهخدا
باراب . (اِخ ) فاراب باشد و آن ناحیه ای است مشهور و وسیع در ماوراءالنهر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). نام ایالتی در ترکستان . (ناظم الاطباء: فاراب ) (دِمزن ). ناحیه ٔ بزرگ و وسیعی است در ماوراء جیحون که فاراب هم گویند. (معجم البلدان ) (مراصد الاط...
-
فاریاو
لغتنامه دهخدا
فاریاو. [ فارْ ] (اِخ ) فاریاب . رجوع به فاراب و فاریاب شود.
-
پاراب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) = پاراو. فاراب : زراعت آبی ؛ مق . دیم .
-
اطرار
لغتنامه دهخدا
اطرار. [ اُ ] (اِخ ) نام شهر استوار و ولایت پهناوری است در اول حدود ترکستان در ماوراءالنهر بر کنار سیحون نزدیک فاراب ، وبرخی آنرا اترار گویند. (از معجم البلدان ). و صاحب قاموس الاعلام آرد: از نظر یاقوت نام شهر و سرزمینی است در ماوراءالنهر ترکستان در ...
-
پاراب
لغتنامه دهخدا
پاراب . (اِخ ) فاراب . پاراو. ناحیتی است [ به ماوراءالنهر ] با نعمت و قصبه ٔ او را کدر خوانند و مردمانی اند جنگی و دلاور و جای بازرگانان است و شهرک سوناخ از وی است . (حدود العالم ) : نیست آن سر، کدوی پاراب است نه چنان سر، کدوست در پاراب . سوزنی .و رج...