کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاخیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فاخیدن
/fāxidan/
معنی
۱. چیدن و برکندن.
۲. ازهم جدا کردن.
۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاخیدن
لغتنامه دهخدا
فاخیدن . [ دَ ](مص ) واخیدن . چیدن . برکندن . || زدن . || پنبه زدن . حلاجی کردن . || نیزه افکندن . || گرفتن . || فراهم آوردن . گرد کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به واخیدن شود.
-
فاخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واخیدن› [قدیمی] fāxidan ۱. چیدن و برکندن.۲. ازهم جدا کردن.۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
-
جستوجو در متن
-
فاخیده
لغتنامه دهخدا
فاخیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) واخیده . (ناظم الاطباء). برکنده . || حلاجی شده . || گردآورده . رجوع به فاخیدن شود.