کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاخته ضرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جامه ٔ فاخته
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ فاخته . [ م َ / م ِ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لباس ماتم . (از بهار عجم ) (آنندراج ) : جامه ٔ فاخته ٔ کبک بدوش اندازدگر ببیند روش سرو خرامان ترا.صائب (از بهار عجم ).
-
فاخته گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fāxtegun به رنگ فاخته؛ خاکیرنگ: ◻︎ فاخته فریادکنان صبحگاه / فاختهگون کرده فلک را به آه (نظامی۱: ۲۹).
-
فاخته مهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāxtemehr بیمهر؛ بیوفا: ◻︎ فاختهمهری نباید در تو دل بستن که تو / هر زمان جفت دگر جویی و یار نو گری (لامعی: ۱۵۱).
-
صدای فاخته دراوردن
دیکشنری فارسی به عربی
وقواق
-
فاخته و کوکو
فرهنگ گنجواژه
پرندگان خوش صدا، فاخته.
-
فاخته و کوکو
فرهنگ گنجواژه
پرنده خوشآوا شبیه کبوتر.
-
جستوجو در متن
-
قمریة
لغتنامه دهخدا
قمریة. [ ق ُ ری ی َ ](ع اِ) مرغی است از جنس فاخته . (منتهی الارب ). ضرب من الحمام . (اقرب الموارد). ج ، قَماری و قُمر. (منتهی الارب ). و گویند ماده ٔ آن قمریه است و نر آن ساق حُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمری شود.
-
مخمس
لغتنامه دهخدا
مخمس . [ م ُ خ َم ْ م َ ] (ع ص ) پنج گوشه . (منتهی الارب ). پنج گوشه . پنج گوشه دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).پنج گوشه کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). هر چیز پنج گوشه و پنج ضلعی : چنانکه چون خطیب از منبر ذکرپیغمبر کند و صلوات دهد روی به جانب ر...
-
اصول
لغتنامه دهخدا
اصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).- اصول اظفار ؛ بن های ناخن . || قواعد. قوانین . پایه ها. قواعد و قوان...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...