کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فائق آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فائق آمدن
فرهنگ واژههای سره
پیروز شدن
-
فائق آمدن
لغتنامه دهخدا
فائق آمدن . [ ءِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . برتری یافتن . رجوع به فائق و فائق شدن شود.
-
واژههای مشابه
-
فائق آمد
دیکشنری فارسی به عربی
أحرَزَ الإنْتصارَ
-
فائق آمد بر
دیکشنری فارسی به عربی
استحوذ علي ، استظهر علي ، استولي علي
-
جستوجو در متن
-
overcoming
واژهنامه آزاد
فائق آمدن
-
overcoming
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فائق آمدن، غالب
-
دو آمدن
لغتنامه دهخدا
دو آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
-
چیره آمدن
لغتنامه دهخدا
چیره آمدن . [ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مسلط شدن . استیلا یافتن . فائق آمدن . برتر آمدن : دو رخ و دو لبت به رنگ و مزه چیره آمد بر ارغوان و شکر.عنصری .
-
دوآمدن
لغتنامه دهخدا
دوآمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
-
terrain exercise
عارضهتمرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی، مهندسی نقشهبرداری] تمرینی برای فائق آمدن بر مشکلات یک وضعیت نظامی مشخص بر روی زمین که در آن افراد نظامی فرضی هستند و راهکار معمولاً مکتوب است
-
بهتر آمدن
لغتنامه دهخدا
بهتر آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب )غلبه کردن . فائق شدن : و از وی [ از بلغار] مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید که با هرچند که بود از لشکر کافران حرب کنند و بهتر آیند. (حدود العالم ). و ایشان [ مردم روس ] با همه ٔ کافران که گرد ایشان است حرب ک...
-
ملت خدائی
لغتنامه دهخدا
ملت خدائی . [ م ِل ْ ل َ خ ُ ] (حامص مرکب ) ملت خدایی . خداوند ملت بودن . بر همه ٔ دین ها فائق آمدن : ز ملت ها برآرد پادشائی به شرع او رسد ملتخدائی . نظامی .و رجوع به ملت شود.
-
جباب
لغتنامه دهخدا
جباب . [ ج ِ ] (ع مص )غلبه کردن قوم را. || فائق آمدن زن زنان را در حسن . || بریدن . سخت . || برآوردن خصیه . || گُشن دادن خرمابن را و فارغ شدن از تلقیح آن . (منتهی الارب ). || (اِ) قحط سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).