کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیژیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غیژیدن
/qižidan/
معنی
سُر خوردن؛ لغزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیژیدن
لغتنامه دهخدا
غیژیدن . [ دَ ] (مص ) (از: غیژ + یدن ، پسوند مصدری ) بمعنی خیزیدن است . (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل . (برهان قاطع) (آنندراج ). برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود...
-
غیژیدن
فرهنگ فارسی معین
(غِ دَ) (مص ل .) = غزیدن : خزیدن ، سینه خیز رفتن .
-
غیژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qižidan سُر خوردن؛ لغزیدن.
-
واژههای مشابه
-
بیرون غیژیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون غیژیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خیزیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
پس غیژیدن
لغتنامه دهخدا
پس غیژیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی عقب غیژیدن .
-
واپس غیژیدن
واژهنامه آزاد
واپَس غیژیدَن:غیژیدن بمعنای چهاردست و پا راه رفتن، اما واپس غیژیدن بمعنای از زیر کار در رفتن است
-
جستوجو در متن
-
غیژش
لغتنامه دهخدا
غیژش . [ ژِ ] (اِمص ) از غیژیدن . عمل غیژیدن . خزیدن و بر شکم راه رفتن . رجوع به غیژیدن شود.
-
برغیژیدن
لغتنامه دهخدا
برغیژیدن .[ ب َ دَ ] (مص مرکب ) غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
غیژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) qiž[ž] ۱. [عامیانه] صدای گلولۀ تفنگ و مانند آن هنگام شکافتن هوا.۲. (بن مضارعِ غیژیدن) [قدیمی] = غیژیدن
-
غیژان
لغتنامه دهخدا
غیژان . (نف ، ق ) غیژنده . خزنده و بر شکم رونده . رجوع به غیژیدن شود: حابی ؛ تیری که بر زمین غیژان رسد بر نشانه . ضد زاهق . (منتهی الارب ). || در حال غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
غیزیدن
لغتنامه دهخدا
غیزیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی غیژیدن است . در منتهی الارب آمده : شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظای آن . رجوع به غیژیدن شود.
-
غیژان
فرهنگ فارسی معین
(غ ) 1 - (ص فا.) خیزنده . 2 - (ق .) در حال غیژیدن .
-
مزاحف
لغتنامه دهخدا
مزاحف . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَزحَف ، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران . مزاحف الحیّات ؛ جای های غیژیدن ماران . مزاحف السحاب ؛ جای های افتادن قطره های باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).