کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غیو
/qiv/
معنی
غریو؛ بانگ بلند؛ فریاد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیو
لغتنامه دهخدا
غیو. [ وْ ] (اِ) آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غیه . (برهان قاطع). خروش : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی . ابو...
-
غیو
فرهنگ فارسی معین
(غِ) (اِ.) آواز بلند.
-
غیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غو› [قدیمی] qiv غریو؛ بانگ بلند؛ فریاد.
-
واژههای همآوا
-
قیو
لغتنامه دهخدا
قیو. [ ق َ ی ُوو ] (ع ص ) بسیار قی کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قَیوء شود.
-
قِیو
لهجه و گویش بختیاری
qeyv غیب.
-
جستوجو در متن
-
غیه
واژگان مترادف و متضاد
داد، فریاد، غریو، غیو، قیه
-
غیه
لغتنامه دهخدا
غیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
-
غیه کشیدن
لغتنامه دهخدا
غیه کشیدن . [ ی َ /ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، صوتی خاص از گلو بیرون کردن ، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن ، و مانند آواز زنان در عروسی . آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع به غیو و غیه شود.
-
عو
لغتنامه دهخدا
عو. [ ع َ / عُو ] (اِ صوت ) آواز و بانگ و صدا و فریاد باشد، مطلقاً. (برهان قاطع) (آنندراج ). بانگ تیز. فریاد سخت . (صحاح الفرس ) : فتاده عو طبل طغرل برابرگریزان ز بانگ سواران هزبر . اسدی .ظاهراً مصحف غو است . رجوع به غو و غیو شود.
-
ناگاهان
لغتنامه دهخدا
ناگاهان . (ق مرکب ) ناگهان . غفلةً. بغتةً. بدیهةً. به ناگاه . دفعةً. یکباره : بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان . منوچهری .به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی .منوچهری .چند ناگاهان به چاه اندر فتادآنکه او...
-
سحرگاهان
لغتنامه دهخدا
سحرگاهان . [ س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران . (غیاث ). سحرگاه . بوقت سحر : دهقان بسحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری .بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو ک...
-
کردوس
لغتنامه دهخدا
کردوس . [ ک ُ ] (معرب ، اِ) گله ٔ بزرگ از اسپان . کُردوسة. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی . منوچهری . || عضو. ج ، کرادیس . منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم ضخم الکرادیس ؛ ای الاعضاء. (منتهی الار...
-
صفدر
لغتنامه دهخدا
صفدر. [ ص َ دَ ] (نف مرکب ) از هم درنده ٔ صف . (غیاث اللغات ). شکننده ٔ صف . برهم زننده ٔ صف لشکر در روز جنگ : گردون سازد همیشه کارت نیکوزیرا چون تو ندید شاهی صفدر. فرخی .که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری .به س...