کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غیوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ غیم] [قدیمی] qoyum = غیم
-
غمامه
واژگان مترادف و متضاد
ابر، سحاب، غیم، میغ
-
مطر
واژگان مترادف و متضاد
باران، بارش، غیم، مزن
-
غتیم
لغتنامه دهخدا
غتیم . [ ] (ع اِ)در فهرست مخزن الادویة (چ بمبئی 1273 هَ . ق .) به معنی اسفنج آمده و آن مصحف غیم است . رجوع به غیم شود.
-
غیوم
لغتنامه دهخدا
غیوم . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود.
-
مغیوم
لغتنامه دهخدا
مغیوم . [ م َغ ْ ] (ع ص ) شتر غیم زده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). شتر غیم زده و غیم بیماریی است شتران را مانند قلاب ، مگر قلاب مهلک باشد. (آنندراج ).
-
غمام
واژگان مترادف و متضاد
ابر، سحاب، غمامه، غیم، میغ
-
غیمة
لغتنامه دهخدا
غیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود. || مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235). || اسفنج . ابر. غیم البحر. (تذکره ٔ ضریر انطاکی جزء اول ص 252).
-
میغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن ۲. مزوا، مه
-
غیمناک
لغتنامه دهخدا
غیمناک . [ غ َ ] (ص مرکب ) باغیم . دارای ابر و میغ. ابرناک . رجوع به غیم شود.
-
غیمه
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غِ مَ یا مِ) [ ع . غیمة ] (اِ.) 1 - یک ابر، یک غیم . 2 - مهی غلیظ . 3 - یکی اسفنج .
-
طحلمة
لغتنامه دهخدا
طحلمة. [ طِ ل ِ م َ ] (ع اِ) ابر. || ابر پاره : یقال ما فی السماء طحلمة؛ ای غیم او قطعة منه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حرفة
لغتنامه دهخدا
حرفة. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن ثعلبةبن غیم بن حبیب بن کعب بن یشکر. پدر بطنی از عرب . (سمعانی ص 164).
-
غیمان
لغتنامه دهخدا
غیمان . [ غ َ ] (ع ص ) تشنه . (مهذب الاسماء). تشنه و تفسان درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه و درون تفسیده . (ناظم الاطباء). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است . مؤنث آن غَیمی ̍. (از اقرب الموارد) . رجوع به غَیمی ̍ و غَیم شود.
-
مغمم
لغتنامه دهخدا
مغمم . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) بحر مغمم ؛ دریای بسیار آب ، و همچنین است غیم مغمم ؛ یعنی ابر بسیارآب . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).