کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غیری
معنی
(غِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخص دیگر. 2 - بیگانه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ ] (اِ) مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی ، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و ...
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) اجنبی . بیگانه . (از ناظم الاطباء) دیگری . شخص دیگر : از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم . خاقانی .هرچه غیری از تو لافی میزنداز سر غیرت جهانی میکنم . خاقانی .اگر بر جای من غیری گزیند دو...
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ َ را ] (ع ص ) زن رشکن . (از مهذب الاسماء). مؤنث غَیران . ج ، غَیاری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود.
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ ِ ی َ ] (اِخ ) مغیرةبن اخنس بن شریق ثقفی . صحابی است و شاعر است زبیربن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غِیَرَة و مغیرة شود.
-
غیری
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخص دیگر. 2 - بیگانه .
-
واژههای مشابه
-
غَيْرِي
فرهنگ واژگان قرآن
غير از من
-
غیری کرمانی
لغتنامه دهخدا
غیری کرمانی . [ غ َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) از متأخران اهل عرفان و از ترکان کرمان بود. تقی الدین اوحدی کازرونی صاحب تذکره ٔ عرفان نویسد: او را ملاقات کردم متتبع احوال عرفا بود و مسافرت میکرد.به سال 1017 هَ . ق . کشته شد. این رباعی از اوست :عصیان چو عرق میچ...
-
واژههای همآوا
-
قیری
لغتنامه دهخدا
قیری . (اِخ ) چشمه ٔ قیری از ناحیه ٔ حومه ٔ بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریه ٔ کیکاوس برخاسته . چندین سنگ آب دارد. سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند. (فارسنامه ).
-
قیری
لغتنامه دهخدا
قیری . (ص نسبی ) منسوب به قیر. || سیاه رنگ مانند قیر.
-
جستوجو در متن
-
غیاری
لغتنامه دهخدا
غیاری . [ غ َ را ] (ع ص ،اِ) ج ِ غَیری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَیری ̍ شود. || ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
-
امهار
فرهنگ فارسی معین
(اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کابین کردن . 2 - نکاح دادن زنی را با غیری به مهر.
-
مختصی
لغتنامه دهخدا
مختصی .[ م ُ ت َص ْ صی ] (ص نسبی ) مخصوص و اختصاص داده شده بدون مشارکت غیری . (ناظم الاطباء). و رجوع به مختص شود.