کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیاباً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غیاباً
معنی
(بَ نْ) [ ع . ] (ق .) در نهانی ، در قفا.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی ≠ حضوراً، حضوری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیاباً
واژگان مترادف و متضاد
پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی ≠ حضوراً، حضوری
-
غیاباً
فرهنگ فارسی معین
(بَ نْ) [ ع . ] (ق .) در نهانی ، در قفا.
-
جستوجو در متن
-
حضوراً
واژگان مترادف و متضاد
حضوری، درحضور، روبهرو ≠ غیاباً
-
غیابی
واژگان مترادف و متضاد
درغیاب، غیاباً ≠ حضوری
-
حضوراً
لغتنامه دهخدا
حضوراً. [ ح ُ رَن ْ ] (ع ق ) در برابر کسی . در جلو کسی . در مقابل ِ غیاباً.
-
قابل اعتراض
لغتنامه دهخدا
قابل اعتراض . [ ب ِل ِ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) اعتراض پذیر. || (اصطلاح حقوق ) حکمی که بتوان بدان اعتراض کرد. هر حکمی که غیاباً از دادگاه بخش یا شهرستان صادر شده باشد. احکام و قرارهائی که غیاباً صادر شده باشند در مدت معین قابل اعتراض است . رجوع به قانون آئ...
-
غیاب
لغتنامه دهخدا
غیاب . [ غ ِ ] (ع مص ) غایب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناپدیدشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور شدن و جدا شدن . (اقرب الموارد). ضد حضور. مقابل حضور.- در غیاب کسی ؛ پشت سر او. در قفای او. سپس او.- غیاباً ؛ در غیاب .در قفا. در نهانی . در عدم حضور. ...
-
هرمیون
لغتنامه دهخدا
هرمیون . [ هَِ ی ُ ] (اِخ ) دختر منلاس و هلنا. (فوستل دوکولانژ). تنها دختر منلاس و هلن بود. در قدیمترین افسانه ها چنانکه در اودیسه بچشم میخورد چنین روایت شده است که منلاس او را غیاباً نامزد نئوپتولم پسر آشیل کرد و در مراجعت به لاسدمون جشنی برای این ه...
-
باکونین
لغتنامه دهخدا
باکونین . (اِخ ) میخائیل . از عناصر انقلابی روسیه . متولد بسال 1814 م . و متوفی بسال 1876 م . او فرزند یکی از مالکان واز نگهبانان سلطنتی بود، برای آموختن فلسفه به برلین رفت (1841)، در پاریس با ژرژسان و پرودون آشنا شد.در زوریخ به فعالیت های اجتماعی پر...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهورایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز درآنکارا (آنقره ) اقامت داشت . وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است ، از جمله یکی «سرآمدان سخن » است در ترا...