کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غِیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
غیه
واژگان مترادف و متضاد
داد، فریاد، غریو، غیو، قیه
-
غیه
لغتنامه دهخدا
غیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
-
قیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qeyh زرداب؛ ریم؛ چرک.
-
غیه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِ.) فریاد، جیغ و داد.
-
قیح
فرهنگ فارسی معین
(قَ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زردآب . 2 - ریم (چرک ) بی آمیزش . 3 - خون ریم ، چرک ، پلشت .
-
قیه
فرهنگ فارسی معین
(ق یِ) (اِ.) (عا.) جیغی که از روی خوشحالی کشیده شود.
-
قیح
لغتنامه دهخدا
قیح . [ ق َ ] (ع اِ) زردآب و ریم بی آمیزش خون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). چرک . مِدَّه . || (مص ) ریم وزردآب کردن زخم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
غیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غو، غیو› qiy[y]e فریاد؛ بانگ و آواز بلند.〈 غیه برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غیه کشیدن〈 غیه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غیه کشیدن〈 غیه کشیدن: (مصدر لازم) بانگ برآوردن؛ فریاد بلند کشیدن.
-
جستوجو در متن
-
نشرة
دیکشنری عربی به فارسی
تابلو اعلا نات , اگهي نامه رسمي , ابلا غيه رسمي , بيانيه , اگاهينامه , پژوهشنامه , پژوهنامه
-
فریاد
واژگان مترادف و متضاد
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
-
وادی غایه
لغتنامه دهخدا
وادی غایه . [ ی ِ ی َ ] (اِخ ) وادی غیه . رودی است در اندلس نزدیک شهر فالس . (از الحلل السندسیة ج 2 ص 267 و 271).
-
رشدة
لغتنامه دهخدا
رشدة. [ رَ دَ ] (ع ص ) رِشْدَة. حلال زاده . خلاف زنیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- ولد رشده ؛پاکزاد. مقابل ولد غیه . مقابل ولد زنیه . (از یادداشت مؤلف ).
-
لیک
لغتنامه دهخدا
لیک . (ترکی ، پسوند) در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون : قوم لیک ، غیه لیک ، داش لیک ، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخواهم و ...
-
غیو
لغتنامه دهخدا
غیو. [ وْ ] (اِ) آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غیه . (برهان قاطع). خروش : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی . ابو...