کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غَو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قو
لغتنامه دهخدا
قو.[ ق َوو ] (اِخ ) وادیی است در عقیق . شنفری درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 79 شود.
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غیو› [قدیمی] qa(e)v بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو: ◻︎ غو دیدهبان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپشاه (فردوسی: ۵/۲۷۴)، ◻︎ برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴).
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) qu = قو
-
غو
واژهنامه آزاد
بانگ.فریاد.صدا.نعره
-
جستوجو در متن
-
غورغوره
لغتنامه دهخدا
غورغوره . [ غو غو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی غوره غوره . رجوع به غوره غوره و فرهنگ نظام شود.
-
غوغائی
لغتنامه دهخدا
غوغائی . [ غ َ / غُو ] (ص نسبی ) رجوع به غوغایی شود.
-
غیه
لغتنامه دهخدا
غیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
-
غوغاگر
لغتنامه دهخدا
غوغاگر. [ غ َ / غُو گ َ ] (ص مرکب ) آنکه فتنه و غوغا جوید. غوغاطلب . فتنه گر. آشوب طلب . رجوع به غوغا شود.
-
غویا
لغتنامه دهخدا
غویا. [ غُو] (اِخ ) (فرنسیسکو د...) تلفظ عربی گویا . رجوع به گویا و اعلام المنجد شود.
-
پیر کشته ٔ غوغا
لغتنامه دهخدا
پیر کشته ٔ غوغا. [ رِ ک ُ ت َ / ت ِ ی ِ غ َ / غُو ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (آنندراج ).
-
اغوزه
لغتنامه دهخدا
اغوزه . [ اَ غ َ / غُو زَ / زِ ] (اِ) گردکان . (از یادداشت بخط مؤلف ). اَغوز. و رجوع به گردکان شود.
-
پهن جای
لغتنامه دهخدا
پهن جای . [ پ َ ] (اِ مرکب ) جای فراخ و پهناور : برآمد غو بوق و هندی درای بجوشید لشکر بدان پهن جای .فردوسی .
-
بی غور
لغتنامه دهخدا
بی غور. [ غ َ / غُو ] (ص مرکب ) (از:بی + غور) بی پایاب . کم عمق و پایاب . || بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء). رجوع به غور شود.
-
حب الغولة
لغتنامه دهخدا
حب الغولة. [ ح َب ْ بُل ْ غو ل َ ] (ع اِ مرکب ) حب النیل . عجب .
-
عو
لغتنامه دهخدا
عو. [ ع َ / عُو ] (اِ صوت ) آواز و بانگ و صدا و فریاد باشد، مطلقاً. (برهان قاطع) (آنندراج ). بانگ تیز. فریاد سخت . (صحاح الفرس ) : فتاده عو طبل طغرل برابرگریزان ز بانگ سواران هزبر . اسدی .ظاهراً مصحف غو است . رجوع به غو و غیو شود.