کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غَمَامِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سحاب
واژگان مترادف و متضاد
ابر، رباب، غمام، غمامه، میغ
-
غیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین ۲. مزوا، مه
-
میغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن ۲. مزوا، مه
-
غمامات
لغتنامه دهخدا
غمامات . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غَمامة. اسفنجها. رجوع به الجماهر بیرونی ص 49 و غَمامة، غَمام و اسفنج شود.
-
غمامی
لغتنامه دهخدا
غمامی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غَمام و غَمامة. رجوع به همین کلمه ها شود: علیها زهر غمامی دقیق . (مفردات ابن البیطار).
-
غمامة
لغتنامه دهخدا
غمامة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) ابر. ابر سفید. ج ، غَمام ، غَمائِم . (منتهی الارب ). واحد غمام . ابر سپید که همه جای آسمان بپوشد. سحابة. || اسفنج . ج ، غمامات . در الجماهر بیرونی ص 38 آمده : و منها (من عیوب الیاقوت ) غمامة صدفیة بیضاء متصلة به من جانب ، و ...
-
برق سیرت
لغتنامه دهخدا
برق سیرت . [ ب َ سی رَ ] (ص مرکب ) دارای سیرت و روشی چون برق سریع و برنده : هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است از بیخ ارغوان شاخ زعفران رسته است . (سندبادنامه ص 15).
-
منجلی
لغتنامه دهخدا
منجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). ...
-
خیام
لغتنامه دهخدا
خیام . (ع اِ) ج ِ خیمه . خیمه ها. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). چادرها. سراپرده ها : باغ پرخیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده بخیام . فرخی .این چه خرگه چه تتق این چه خیام است اینجاچتر مه رایت خور ظل غمام است اینجا.نظام قاری .
-
غمامیة
لغتنامه دهخدا
غمامیة. [ غ َ می ی َ ] (اِخ ) صنفی از فرقه ٔ غالیه که گمان برند خدای تعالی بر زمین نزول کند بهر بهار در ابری . (مفاتیح العلوم ص 22). در خاندان نوبختی (ص 260) آمده : غمامیة از غلاة که میگفتند خدا در هر بهاری بشکل ابر (غمام ) بزمین فرودمی آید و دنیا را...
-
مناهل
لغتنامه دهخدا
مناهل . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَنهَل . (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمه ٔ مکارم را مناهل آنجاست ... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد السیواسی ، ملقب بشمس الدین . او راست : گلشن آبلا در تصوف . مناسک شمس الدین . عمدة فی لغات الفرس . منظومه ٔ سلیمان نامه بترکی . الصفائح فی التوحید. هشت بهشت . شرح غزلیّات سلطان مراد ثالث . عبرت نما. دیوان الهیات . مناق...
-
غملول
لغتنامه دهخدا
غملول . [ غ ُ ] (ع اِ) رودبار درخت ناک . یا رودبار دراز کم پهن درهم پیچیده گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین نشیب بسیاردرخت . (مهذب الاسماء). وادی تنگ پردرخت و گیاه پیچیده ، و گفته اند: وادی پردرخت دراز و کم پهنا که گیاه درهم و پیچیده داشته باشد...
-
قزح
لغتنامه دهخدا
قزح . [ ق ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ قُزْحة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- قوس قزح ؛ قوس سحاب و قوس غمام است . (اقرب الموارد). آدینده ، یعنی آنچه پیدا شود بر هوا سرخ و سبز به شکل کمان ، و آن را کمان رستم نیز خوانند. سمیت لتلونها من القزحة او لارتفاعها من ق...
-
غمگن
لغتنامه دهخدا
غمگن . [ غ َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف غمگین . با غم و اندوه . صاحب غم . محزون . رجوع به غم و غمگین شود : ای آنکه غمگنی و سزاواری وندر نهان سرشک همی باری . رودکی .هر آنجا که ویران بد آباد کرددل غمگنان از غم آزاد کرد. فردوسی .برون کرد باید ز دلها نهیب گزید...