کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غَفَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غَفَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
آمرزيد - گذشت کرد(کلمه عفو به معناي محو اثر است ، و کلمه مغفرت به معناي پوشاندن است )
-
واژههای مشابه
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ] (ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن . (منتهی الارب ). اصلاح کار. (المنجد): غفر الامر بغفرته و غفیرته ؛ اصلحه بما ینبغی ان یصلح به . (اقرب الموارد). || غفر شی ٔ؛ پوشیدن چیز را. (منتهی الارب ). ستر. (از اقرب...
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر مریض ؛ بازگردان شدن بیماری وی . (از منتهی الارب ). به معنی غَفر. (اقرب الموارد).واسر شد...
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ف ِ ] (ع ص ) غفرالقفا؛ مرد با موی گردن . (منتهی الارب ): رجل غفر القفا؛ یعنی مردی که موهای ریز بر پشت گردن دارد. (از اقرب الموارد).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ). || جانورکی است . (منتهی الارب ).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال اَبیَن . (از معجم البلدان ).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ] (ع اِ) بزغاله ٔ کوهی . به فتح و ضم اول هر دو آمده و بیشتر به ضم است . (از منتهی الارب ). ولد الارویة. (اقرب الموارد).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَفور. (از اقرب الموارد). رجوع به غفور شود.
-
غفر
فرهنگ فارسی معین
(غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن ، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه ، آمرزیدن .
-
غفر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان .
-
غفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qafr ۱. پرز جامه.۲. موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن، یا پیشانی.۳. (زیستشناسی) بزغالۀ کوهی؛ بچۀ بز کوهی.۴. (نجوم) از منازل قمر.۵. (نجوم) سه ستارۀ کوچک در برج میزان.
-
واژههای همآوا
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ] (ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن . (منتهی الارب ). اصلاح کار. (المنجد): غفر الامر بغفرته و غفیرته ؛ اصلحه بما ینبغی ان یصلح به . (اقرب الموارد). || غفر شی ٔ؛ پوشیدن چیز را. (منتهی الارب ). ستر. (از اقرب...
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر مریض ؛ بازگردان شدن بیماری وی . (از منتهی الارب ). به معنی غَفر. (اقرب الموارد).واسر شد...