کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غَافِلٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
غافل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخرد، جاهل، ناآگاه، نادان ۲. بیخبر، غفلتزده، لاقید ≠ عاقل
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ابن صخر، برادر بنی قریم بن ساهلة است . (منتهی الارب ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است . وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی » شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ملک خسرو. وی یکی از شعرای ایران و از اهالی سیستان بوده است ، از اوست :غافل نشوی از این دو معنی غافل سرمایه ٔ مرد زین دو گردد حاصل زین راهنمایان بیکی شو قائل یا عقل درست ، یا جنون کامل .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بی خبر. ناآگاه . (دهار). گول . (نصاب ). بیخود. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بی خرد. نادان که درکارها اهمال و فروگذاری کند. دائر. غارّ. غیهب . غمر: اغترار؛ غافل شدن . تهو؛ غافل شدن . (منتهی الارب ).من و تو غافلیم و ماه و خورشیدبر ای...
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ] (اِخ ) نام جد عبداﷲبن مسعود است . (منتهی الارب ).
-
غافل
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناآگاه ، بی خبر. 2 - نادان ، بی خرد.
-
قافل
لغتنامه دهخدا
قافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بازگردنده از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه دست او خشک شده باشد. (مهذب الاسماء). مرد خشک دست . (منتهی الارب ). || پوست خشک . خشک پوست . (منتهی الارب ).
-
غافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāfel ۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.۲. ناآگاه؛ بیخبر.۳. فراموشکار.〈 غافل شدن: (مصدر لازم)۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).۲. بیخبر ماندن.۳. فراموش کردن.
-
قافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قُفّال و قافِلَة] [قدیمی] qāfel ۱. بازگردنده.۲. بازگردنده از سفر.
-
جستوجو در متن
-
بی اطلا ع
دیکشنری فارسی به عربی
غافل
-
غفلتا
دیکشنری فارسی به عربی
غافل
-
ناخود اگاهانه
دیکشنری فارسی به عربی
غافل