کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوی
/qavi[y]/
معنی
کسی که دربند هواوهوس خود باشد؛ گمراه؛ بیراه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوی
لغتنامه دهخدا
غوی . [ غ َ وَن ْ / غ َ وا ] (ع مص ) ناگوارد کردن شیر شتربچه را و هلاک شدن از آن . یا سیر نشدن از شیر مادر،یا لاغر گردیدن و قریب به هلاکت رسیدن . (منتهی الارب ). || (ص ) منفرد. تنها. یقال : بت غَوی ً و غویّاً و مُغویاً؛ یعنی شب بروز آوردم تنها و دژم ...
-
غوی
لغتنامه دهخدا
غوی . [ غ َ وی ی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). از نامهاست . (تاج العروس ).
-
غوی
لغتنامه دهخدا
غوی . [ غ َ وی ی ] (ع ص ) بیراه . (دهار) (مهذب الاسماء). گمراه . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). ضال ّ. پیرو خواهش نفس . (المنجد). گمره . ج ، غویّون . (مهذب الاسماء) : جز نیکویی پذیره نیاید ترا گذردر رسم و خوی تو سخن دشمن غوی . فرخی .سخاوت تو و رای بل...
-
غوی
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .) گمراه ، بیراه .
-
غوی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص .) لاغر، نحیف ، ناتوان .
-
غوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غویّ] [قدیمی] qavi[y] کسی که دربند هواوهوس خود باشد؛ گمراه؛ بیراه.
-
واژههای مشابه
-
غَوِيٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
به خطا رفته - گمراه
-
واژههای همآوا
-
قوی
فرهنگ واژههای سره
نیرومند، زورمند
-
قوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویّ، جمع: اَقوِیاء] qavi ۱. توانا؛ نیرومند؛ زورمند.۲. زیاد.۳. موثق.۴. [قدیمی] استوار.۵. [قدیمی] موثر.۶. [قدیمی] سخت.۷. [قدیمی] مطمئن.
-
قوی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ قوَّة] qovā = قوا
-
قوی
فرهنگ فارسی معین
(قَ یّ) [ ع . ] (ص .)1 - نیرومند. 2 - سخت ، محکم .
-
قوی
لغتنامه دهخدا
قوی . (ترکی ، اِ) بضم اول گوسفند. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ).- قوی ئیل ؛ سال گوسفند است که سال هشتم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان است .
-
قوی
لغتنامه دهخدا
قوی . [ ق َ ] (ع ص ) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).