کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوله
/qule/
معنی
= قلک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوله
لغتنامه دهخدا
غوله . [ غ َ / غُو ل َ / ل ِ ] (ص ) مردم خام بیعقل . (فرهنگ جهانگیری ). مردم بیعقل و خام و کودن . (برهان قاطع). با کلمه ٔ خُل مقایسه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
غوله
لغتنامه دهخدا
غوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی غولَک . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). غُلَّک . طَبل . کولک . قُلَّک . رجوع به غولک و قلک شود. || انبار غله . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) : خشک زارا که کشتزار بودهر کجا غوله غوله زار بود.سنایی...
-
غوله
فرهنگ فارسی معین
(غُ لِ) (ص .) 1 - خام ، نارس . 2 - بی عقل .
-
غوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qule = قلک
-
غوله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qule ۱. خام؛ نارس.۲. بیعقل؛ کودن.
-
واژههای مشابه
-
غولة
لغتنامه دهخدا
غولة. [ ل َ ] (ع اِ) مؤنث غول . غول ماده . مقابل غول نر. رجوع به غول شود.
-
غوله دنگ
لغتنامه دهخدا
غوله دنگ . [ ل ِ دَ ] (ص مرکب ) رجوع به غولدنگ و غول تشنگ شود.
-
واژههای همآوا
-
قَوْلُهُ
فرهنگ واژگان قرآن
قولش - سخنش - گفتارش
-
جستوجو در متن
-
غولدنگ
لغتنامه دهخدا
غولدنگ . [ دَ ] (ص مرکب ) غول تشنگ . آدم قدبلند بدترکیب . از معنی غول بمعنی دیو مأخوذ است . (از فرهنگ نظام ).غول دنگ یا غوله دنگ بمعنی گرد و فربه و سمین . || شریر و فتنه جو و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء).
-
غولک
لغتنامه دهخدا
غولک . [ ل َ ] (اِ) کوزه ای باشد که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه دارند تا زر و سیمی که از مردم بگیرند یا مردم بطریق نذر نهند در میان آن اندازند.(فرهنگ جهانگیری ). کوزه ٔ چرم کرده که تمغاچیان و محترفه زر در آن اندازند. (فرهنگ رشیدی ). کوزگک سفالین یا ...
-
غلک
لغتنامه دهخدا
غلک . [ غ ُل ْ ل َ ] (اِ) کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن کنند، و تمغاچیان و راهداران و غیرهم زری که از مردم بگیرند در آن کوزه ریزند، و در بعضی از مزارها و بقعه ها نیز هست که مجاوران و خدمه ٔ آنجا زر خیرات و نذورات در آن ریزند و ...
-
زردآلو
لغتنامه دهخدا
زردآلو. [ زَ ] (اِمرکب ) زردالو. درختی است از تیره ٔ گلسرخیان جزو دسته ٔ بادامی ها که دارای میوه ٔ شفت می باشد. آنچه را که بنام هسته ٔ میوه ٔ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این ...