کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوشا
/qušā/
معنی
۱. سرگین خشکشدۀ گاو، گوسفند، و مانند آنها: ◻︎ یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چِنَد غوشای (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۲۰).
۲. خوشۀ خشکشدۀ جو یا گندم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوشا
لغتنامه دهخدا
غوشا. (اِ) خوشه ٔ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). خوشه ،اعم از خوشه ٔ انگور و خرما و گندم و جو. (از برهان قاطع). خوشه ٔ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به خوشه شود . || سرگین گاو و گو...
-
غوشا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - سرگین ، سرگین خشک شده حیوانات . 2 - جایی که دام های اهلی شب در آن به سر می برند.
-
غوشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غوشای، غوش› [قدیمی] qušā ۱. سرگین خشکشدۀ گاو، گوسفند، و مانند آنها: ◻︎ یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چِنَد غوشای (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۲۰).۲. خوشۀ خشکشدۀ جو یا گندم.
-
جستوجو در متن
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš = غوشا
-
غوشاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = غوشا: 1 - جای فرود آمدن کاروان . 2 - قافله گاه .
-
پاچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāčak سرگین خشکشدۀ گاو؛ تاپال؛ تپاله؛ پاوچک؛ غوشا؛ غوشاک.
-
پاچک
لغتنامه دهخدا
پاچک . [ چ َ ] (اِ) سرگین خشک شده ٔ گاو. سرگین گاو که بدست پهن و خشک کنند سوختن را. غوشاک . غوشا. تپاله .
-
غوشاک
لغتنامه دهخدا
غوشاک . (اِ) محوطه و چاردیواری باشد که شبها گاوان و گوسفندان و چارپایان دیگر در آنجا بسر برند. (برهان قاطع). غوشا. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). غوشاد. غوشای . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || سرگین خشک حیوانات . غوشا. غوشاد. غوشای . (بره...
-
غوشای
لغتنامه دهخدا
غوشای . (اِ) خوشه ٔ گندم . (صحاح الفرس ). خوشه ٔ گندم و جو. (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). خوشه ٔ انگور و جو و گندم . (فرهنگ اوبهی ). خوشه ٔ جو و گندم ، خصوصاً خوشه هایی که پس از درودن در زمین باشد و مردمان درویش خوشه چین آنها را برچینند. (از ناظم الاطب...
-
غوشه کردن
لغتنامه دهخدا
غوشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوانیدن دو اسب با یکدیگر، و آن معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ذیل غوش ). با کلمه ٔ غوش بمعنی اسب جنیبت بی مناسبت نیست ، و در ترکی آذربایجانی غوشماق یا قوشماق بمعنی بستن دو یا چند چارپا به گاری یا درشکه و ...
-
غوشاد
لغتنامه دهخدا
غوشاد. (اِ) جایگاه گاوان و گوسفندان . (فرهنگ اسدی ) (از صحاح الفرس ). جای خوابیدن گاوان و گوسفندان . (برهان قاطع). چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند. (فرهنگ جهانگیری ). غوشا. آغل . شبگاه . شب غازه . زاغه ...
-
علی قرط اندکانی
لغتنامه دهخدا
علی قرط اندکانی . [ ع َ ی ِ ق َ طِ اَ دُ ] (اِخ ) یکی از شعرای قرن چهارم و پنجم هَ . ق . است و ابیات ذیل از وی در لغت فرس اسدی (چ عباس اقبال ) به عنوان شاهد آمده است :ذیل لغت «پالیک » بمعنی پای افزار:از خز و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخوا...
-
آغل
لغتنامه دهخدا
آغل . [ غ ِ / غ ُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگاه . آغیل . شوغا. شب غاز. شب غازه . شوغار. شوغاره . شب غاو. آغول . نَغِل . نُغول . باغل . غال . آغال . غول . غوشا...
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تی...