کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوش
/quš/
معنی
۱. اسب کتل؛ اسب یدک؛ اسب جنیبت.
۲. چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز، یا چیز دیگر درست میکردند.
۳. (زیستشناسی) = غان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تی...
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . [ غ َ ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی ) نام درختی است که چوب آن سخت است و از آن ابزار موسیقی میسازند. در فارسی غوش به ضم غین است . رجوع به دزی ج 2 ص 231 و غوش به ضم اول شود.
-
غوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - سرگین حیوانات . 2 - نوعی چوب محکم که از آن زخمه می ساختند.
-
غوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = گوش : 1 - گوش ، اذن . 2 - جایی از آلات موسیقی ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند.
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš ۱. اسب کتل؛ اسب یدک؛ اسب جنیبت.۲. چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز، یا چیز دیگر درست میکردند.۳. (زیستشناسی) = غان
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš = غوشا
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš گوش (در ترکیب با کلمات دیگر): پیلغوش.
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] quš = غوشت
-
واژههای همآوا
-
قوش
واژگان مترادف و متضاد
باز، باشه، سنقر، شاهباز، طرلان، قرقی، واشق
-
قوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) quš پرندهای شکاری با نوک خمیده، پنجههای قوی، و پرهای بلند؛ باشه.
-
قوش
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) از مرغ های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه های قوی .
-
قوش
لغتنامه دهخدا
قوش . (ترکی ، اِ) مرغی است شکاری . (ناظم الاطباء). هر پرنده ٔ شکاری . (فرهنگ نظام ). و در لغات ترکی نوشته قوش بضم قاف و واو معدوله غیرملفوظ و سکون شین بمعنی شکاری مثل باز و جره و شکره و شاهین عموماً و به معنی باز خصوصاً. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
قوش
لغتنامه دهخدا
قوش . (معرب ، ص ) معرب کوچک . (المعرب جوالیقی ص 256، 257) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل قوش ؛ ای صغیرالجثة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
قوش
لهجه و گویش تهرانی
پرنده ای شکاری