کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غورک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غورک
لغتنامه دهخدا
غورک . [ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر غور (اِخ ) رجوع به غور شود : غورک بیمغز را صفرا بشورید و بگفت کای مموه باشگونه یاوه گوی و هرزه لا.سنایی غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 ص 430).
-
غورک
لغتنامه دهخدا
غورک . [ رَ ] (اِخ ) حاکم سمرقند در زمان خلافت ولیدبن عبدالملک . وی با قتیبةبن مسلم جنگ کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 161 شود.
-
غورک
لغتنامه دهخدا
غورک . [ رَ ] (اِخ ) غوزک . غوژک . نام گردنه ای است . رجوع به غوژک و غوزک و الجماهر بیرونی ص 220 شود.
-
غورک
لغتنامه دهخدا
غورک . [ غ َ رَ ] (اِخ ) ابن حِصرِم . او حضرمی است و از صادق (ع ) روایت کند.
-
واژههای مشابه
-
پژ غورک
لغتنامه دهخدا
پژ غورک . [ پ َژِ رَ ] (اِخ ) بژ غورک . عقبه ٔ غورک . و آن موضعی است نزدیک پروان بحوالی غزنی : امیر [ مسعود ] از این نامه اندیشمند شد جواب فرمود که اینک آمدیم و از راه پژ غورک می آئیم ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 569). و امیر[ مسعود ] بتعجیل برفت و بپرو...
-
جستوجو در متن
-
غوزک
لغتنامه دهخدا
غوزک . [ زَ] (اِخ ) غوژک . غورک . رجوع به غوژک و پژ غورک شود.
-
هرزه لا
لغتنامه دهخدا
هرزه لا. [ هََ زَ / زِ ] (نف مرکب ) هرزه لای . هرزه درای . هرزه خای . هرزه گو. یاوه گوی : غورک بی مغز را صفرا بشورید و بگفت ای مموه باژگونه یافه گوی هرزه لا. سنائی .گر ترا طعنی کند ز ایشان مگیر از بهر آنک مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا. سنایی .مس...
-
غوژک
لغتنامه دهخدا
غوژک . [ ژَ ] (اِخ ) در تاریخ بیهقی (چ غنی ص 285) آمده : و از کابل برفت امیر، و به پروان آمد، و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط و شراب ، تا بندها و ثقل از بژغوژک بگذشتند، پس از بژ بگذشت ... همچنین در ص 404 از کتاب مذکور چنین آمده : وزیر بر راه بژغوز...
-
پژ
لغتنامه دهخدا
پژ. [ پ َ ] (اِ) سر عقبه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کُتل . بَش . گردنه . گریوه . بند. سرِ کوه : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ).پنج روز ببود با شکار و پیلان از پژ غورک بگذشتند پس از بژ بگذ...
-
بژ
لغتنامه دهخدا
بژ. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) برف و دمه . (برهان ). || سرماریزه را گویند و آن چیزیست که در وقت شدت سرما بمانند زرک و زرورق از هوا ریزد. (برهان ) (ناظم الاطباء). برف ریزها که از هوا بارد در حین شدت سرما. (مجمعالفرس ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || پشته ،...
-
حجرالمطر
لغتنامه دهخدا
حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و...
-
پذیره
لغتنامه دهخدا
پذیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِمص ) استقبال . (برهان ). پیشواز. (برهان ). پیشباز : کسی را که بد زآمدنش آگهی پذیره برفتند با فرّهی . فردوسی .چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت از پذیره سپاه دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس . فردوسی ....