کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غورت
لغتنامه دهخدا
غورت . (ترکی ، اِ) قورت . رجوع به قورت شود.
-
غورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] qurt = قورت
-
واژههای مشابه
-
غورت انداختن
لغتنامه دهخدا
غورت انداختن .[ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عوام و لوطیان ، دعوی باطل کردن . بستن به خویش چیزی را از نیکی به دروغ .
-
غورت دادن
لغتنامه دهخدا
غورت دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بلعیدن . قورت دادن . رجوع به قورت دادن شود.
-
غورت انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن ، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن .
-
غارت و غورت
فرهنگ گنجواژه
تهدید، سر و صدای توخالی.
-
واژههای همآوا
-
قورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلع، غلپ ۲. بلعیدن، فروبردن
-
غورة
لغتنامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ ] (ع مص ، اِ) اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد).یکبار آمدن بزمین نشیب . یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی . رجوع به غَور شود. || آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان روز. (منتهی الارب ). ظُهر. قائله . (اقرب الموارد). وسط روز.
-
غورة
لغتنامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ / غو رَ ] (اِخ ) نام جایی است از نواحی یمامه . در اخبار آمده است : رسول خدا سه اقطاع به مَجّاعةبن مرارة داد و آنها غوره و غرابه و حُبَل از نواحی یمامه بودند. (از معجم البلدان ).
-
قورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] ‹غورت، قرت، غرت› [عامیانه] qurt ۱. عمل فروبردن موادغذایی از حلق.۲. (اسم) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود؛ جرعه؛ قلپ: یک قورت آب خوردم.
-
قورت
فرهنگ فارسی معین
[ تر. غورت ] (اِ.) فرو دادن چیزی در گلو.
-
قورت
لغتنامه دهخدا
قورت . (ترکی ، اِ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. (سنگلاخ ). || گرگ . ذئب . (سنگلاخ ).
-
قورت
لغتنامه دهخدا
قورت . [ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه ٔ فارس ] . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).