کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوث
/qo[w]s/
معنی
۱. یاری کردن؛ بهفریاد کسی رسیدن؛ یاری؛ اعانت.
۲. (اسم، صفت) فریادرس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری
۲. پناه، ملجا
۳. فریادرس
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوث
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری ۲. پناه، ملجا ۳. فریادرس
-
غوث
لغتنامه دهخدا
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس ).
-
غوث
لغتنامه دهخدا
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761).
-
غوث
لغتنامه دهخدا
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس ).
-
غوث
لغتنامه دهخدا
غوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن . غُواث . (از اقرب الموارد).- دیوان الغوث ؛ اداره ٔ درخواست کمک . این اداره مأموری عالی ر...
-
غوث
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن ، به فریاد رسیدن . 2 - (اِمص .) یاری .
-
غوث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qo[w]s ۱. یاری کردن؛ بهفریاد کسی رسیدن؛ یاری؛ اعانت.۲. (اسم، صفت) فریادرس.
-
واژههای مشابه
-
عبدی غوث
لغتنامه دهخدا
عبدی غوث . [ ع َ ی َ غ َ ] (اِخ ) ابن صلاءةبن ربیعة، از بنی الحارث بن کعب از قحطان . شاعری جاهلی و یمانی است . وی صاحب قصیده ای است که مطلع آن این است :ألا لاتلومانی کفی اللوم مابیا.وی به سال 40 هَ . ق . در جنگی اسیر شد و چون او را در کیفیت مردن مخی...
-
غوث اعظم
لغتنامه دهخدا
غوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
-
غوث علوی
لغتنامه دهخدا
غوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسرار العلویة و منهاج السادة العلویة. 2- تحفة الاخیار عن رکوب العار. 3- راتب الاسم . 4- رسالة فی نبذة من التصوف ، و...
-
غوث آباد
لغتنامه دهخدا
غوث آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و17500گزی جنوب باختری راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است . دارای 117 تن سکنه ٔ کرد می باشد. آب آن ا...
-
واژههای همآوا
-
غوص
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیرابی ۲. زیراب، غواصی، غوطهوری ۳. تامل، تفکر، تعمق
-
قوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر ۲. طاق ۳. آذرماه