کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گتا
لغتنامه دهخدا
گتا. [ گ ُ ] (اِخ ) شهری در آلمان . رجوع به غوته شود.
-
غوطه ور کردن
لغتنامه دهخدا
غوطه ور کردن . [ طَ / طِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چیزی یا کسی را در آب . سر در آب فروبردن . غوطه دادن . غوته دادن . رجوع به غوطه و غوته شود.
-
غوطه فروخوردن
لغتنامه دهخدا
غوطه فروخوردن . [ طَ / طِ ف ُ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سر به آب فروبردن . فروشدن در آب . فرورفتن در آب . غوطه خوردن . غوطه ور شدن . غوطه زدن . غوته خوردن . رجوع به غوطه و غوته شود : درین دریا سر از غم برمیاورفروخور غوطه و دم برمیاور.نظامی .
-
غوطه نمودن
لغتنامه دهخدا
غوطه نمودن . [ طَ / طِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درآب فروشدن . غوطه خوردن . غوطه زدن . غوطه ور شدن . غوته خوردن . رجوع به غوطه و غوته شود. || مجازاً بمعنی تأمل و غور و به فکر فرورفتن : بسی غوطه در بحر خاطر نموددر فکر و اندیشه بر دل گشود.فردوسی...
-
غوطه خوار
لغتنامه دهخدا
غوطه خوار. [طَ / طِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در آب غوطه خورد. فرورونده در آب . غوته خوار. غوطه خور. غوطه ور. سر به آب فروبرنده . رجوع به غوطه و غوته شود : نگشتی به قلزم اگر غوطه خوارنبودی به طوفان بدین اشتهار.ملاطغرا (در مدح ذوالفقارخان از بهار عجم...
-
غوصة
لغتنامه دهخدا
غوصة. [ غ َ ص َ ] (ع مص ) یکبار غوطه خوردن . در فرهنگ اوبهی آمده : غوته ، غوطه بود، و غوصة نیز گویندش یعنی سر فروبردن به آب بتمامی تن - انتهی . قیاساً اسم مرت از غَوص است .
-
غوطه
لغتنامه دهخدا
غوطه . [ طَ/ طِ ] (از ع ، اِ) فروشدن به آب . فرورفتگی در آب و غرق شدگی . فرورفتگی سر در آب . غوطه به واو معروف است نه به واو مجهول ، زیرا در عربی به واو مجهول نمی آرند. (غیاث اللغات ). سر به آب فروبردن ، و فارسیان به واو مجهول خوانند؛ و با لفظ زدن و ...
-
غوطه دادن
لغتنامه دهخدا
غوطه دادن . [ طَ / طِ دَ ] (مص مرکب ) فروکردن در آب و غرق کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن در آب . غوطه ور کردن . غوته دادن . قَمس . اِقماس . غَت ّ. (منتهی الارب ). رجوع به غوطه و غوته شود : طاقت یک موج او کراست که طوفان صد یک آن بود و غوطه داد جهان را...
-
غوطه فروبردن
لغتنامه دهخدا
غوطه فروبردن . [ طَ / طِ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سر به آب فروبردن . فروبردن سر در آب و مانند آن . غوطه ور شدن . رجوع به غوطه و غوته شود : چو این زاری به گوش غزنوی خوردسرش غوطه به خون دل فروبرد.حکیم زلالی (از آنندراج ذیل به گوش آمدن ).
-
غوطه خور
لغتنامه دهخدا
غوطه خور. [ طَ / طِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه در آب غوطه خورد. غواص . (ناظم الاطباء). غوطه خوار. غوطه ور. فرورونده در آب . سر به آب فروبرنده : قَمّاس ؛ غوطه خور. (منتهی الارب ). || هر چیزی که در زیر آب فروشده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به غوطه و...
-
غوطه گاه
لغتنامه دهخدا
غوطه گاه . [ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) جای غوص و فرورفتن در آب . (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن .جای فرورفتن . رجوع به غوطه و غوته شود : کشید از غوطه گاه اژدهاتیغچو برق ناف سوز از سینه ٔ میغ.حکیم زلالی (از آنندراج ).
-
غوطه ور
لغتنامه دهخدا
غوطه ور. [ طَ / طِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه در آب فرورود. غواص . (ناظم الاطباء). فرورونده در آب . به آب فروشونده . غوطه خورنده . غوطه زننده . سر به آب فروبرنده . غوطه خوار. غوطه خور. رجوع به غوطه و غوته شود.
-
غوطه خوردن
لغتنامه دهخدا
غوطه خوردن . [ طَ / طِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن در آب . در آب شدن . ناغوش خوردن . سر به آب فروبردن . فرورفتن در آب . غوته خوردن . غوته زدن . غوطه ور شدن . انغماس . انغساس . قمس . غمس . غوص . رجوع به غوطه و غوته شود : به دل گفت پیکار با ژند...
-
غوطه زدن
لغتنامه دهخدا
غوطه زدن . [ طَ / طِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن در آب . سر به آب فروبردن . فرورفتن در آب . غوطه خوردن . غوته خوردن . غوطه ور شدن . رجوع به غوطه و غوته شود : غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین . سعدی (از آنندراج ).بخون...
-
غوت
لغتنامه دهخدا
غوت . (اِ) فلاخن ، و آن چیزی است که شبانان از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (از برهان قاطع)(انجمن آرا) (آنندراج ). سنگ انداز بود و آن را فلاخن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || گیاهی است مانند پنبه در غایت سبکی . (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج )...