کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنچه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
برس غنچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) borsqonče میوۀ سرو کوهی.
-
غنچه پیشانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - ترش رو، عبوس . 2 - زشت روی .
-
غنچه خاطر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تنگدل ، ملول .
-
غنچه خسب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد.
-
برس غنچه
لغتنامه دهخدا
برس غنچه . [ ب ُ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) تخم سرو کوهی باشد و آن سیاه رنگ وفربه میشود سعوف آن کرم شکم را میکشد و آنرا بعربی جوزالابهل و ثمرةالعرعر خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
غنچه ای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غنچه) [مجاز] qonče'(y)i کوچک و زیبا: لبهای غنچهای.
-
غنچه پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] qončepišāni آنکه ابروهایش درهم باشد؛ اخمرو؛ اخمهرو؛ عبوس.
-
غنچه خسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹غنچهخسپ› [قدیمی، مجاز] qončexosb کسی که در سرما بهسبب نداشتن پوشاک دست و پای خود را جمع کند و بخوابد؛ غنچهخواب.
-
غنچه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غنچهخاطر› [قدیمی، مجاز] qončedel تنگدل؛ دلتنگ؛ ملول.
-
غنچه دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غنچهدهن› [قدیمی، مجاز] qončedahān معشوق زیبا که دهانش بهسان غنچۀ گل باشد.
-
غنچه وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] qončevār غنچهمانند؛ بهسان غنچه.
-
غنچه ٔ کبک دری
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ کبک دری . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ک َ ک ِ دَ ] (اِخ ) نوایی از نواهای باربد. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). نام یکی از سی لحن باربد است و آن را نظامی بجای «راح روح » آورده است که لحن هفتم باشد. (برهان قاطع). لحن بیست و ششم از سی لحن باربد. روح راح : ...
-
غنچة کبک دری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ کِ دَ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی .
-
دهن غنچهای
لهجه و گویش تهرانی
دارای دهان تنگ و زیبا
-
غنچه و خار
فرهنگ گنجواژه
متضاد.