کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بشر غنوی
لغتنامه دهخدا
بشر غنوی . [ ب ِ رِ غ َ ن َ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن بشر بود. ابن شاهین او را یاد کرده و برخی اورا خثعمی خوانده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 187 شود.
-
بشر غنوی
لغتنامه دهخدا
بشر غنوی . [ ب ِ رِ غ َ ن َ ] (اِخ )بشر خثعمی . ابوحاتم گوید مصری بود و صحبتی داشت و ابن السکن او را در عداد مردم شام آورده . حدیث او را احمد و بخاری در تاریخ و طبرانی و دیگران از طریق ولیدبن مغیره ٔ معافری از عبداﷲبن بشر غنوی روایت کرده اند. (از الا...
-
واژههای همآوا
-
قنوی
لغتنامه دهخدا
قنوی . [ ق َ ن َ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به قناة بمعنی نیزه . گروهی از محدثان به این نام مشهورند. (از لباب الانساب ).
-
قنوی
لغتنامه دهخدا
قنوی . [ ق َن ْ وا ] (اِخ ) نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ ع ُرَ ] (اِخ ) نام اسب نافع غنوی است . (منتهی الارب ).
-
قراس
لغتنامه دهخدا
قراس . [ ق ِ ] (اِخ ) نام پسر سالم غنوی شاعر. (منتهی الارب ).
-
ابودعامه
لغتنامه دهخدا
ابودعامه . [ اَ دِ م َ ] (اِخ ) بشیر غنوی . محدث است .
-
ابوهارون
لغتنامه دهخدا
ابوهارون . [ اَ ] (اِخ ) غنوی . رجوع به ابوهارون ابراهیم بن العلاء شود.
-
ابوعاصم
لغتنامه دهخدا
ابوعاصم . [ اَ ص ِ ] (اِخ ) غنوی . حمّادبن سلمه از او روایت کند.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) غنوی . رجوع به خالدبن یزید مسلم الغنوی البصری شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن مضرس بن قیس غنوی جزری ، مشهور به ابن غدیر. رجوع به علی جزری شود.
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (اِخ )لقب طفیل بن عوف غنوی شاعری از عرب . (منتهی الارب ).
-
ابوطالوت
لغتنامه دهخدا
ابوطالوت . [ اَ ] (اِخ )عبدالسلام بن ابی حازم شداد غنوی . از روات حدیث است .
-
ابوخالد
لغتنامه دهخدا
ابوخالد. [ اَل ِ ] (اِخ ) غنوی . یکی از علمای انساب . او راست : کتاب الانساب و کتاب اخبار غنی و انسابهم . (ابن الندیم ).