کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
collected
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جمع آوری شده، فراهم، مجموع، غند
-
group
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گروه، غند، دسته، انجمن، جمعیت، جمع شدن، گروه بندی کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن
-
غن
لغتنامه دهخدا
غن . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن . و ظاهراً مخفف کلمه ٔ غُند است . رجوع به غند و غندرود شود.
-
باغنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غُ دِ یا دَ) ( اِ.) = پاغنده . باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده ، پنبة زده شده . غنده و غند نیز گویند.
-
groups
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گروه ها، گروه، غند، دسته، انجمن، جمعیت، جمع شدن، گروه بندی کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن
-
گرداندام
لغتنامه دهخدا
گرداندام . [ گ ِ اَ ] (ص مرکب ) فربه و مایل به تدویر. کوتاه و فربهی مطبوع . گرد و غند. مقابل درازاندام . درچیده . کُبکُب . (منتهی الارب ).
-
جمع کردن
لغتنامه دهخدا
جمع کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ): اموال بسیار جمع کرد. || فراهم کردن . غند کردن . (فرهنگ فارسی معین ): لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله ٔ نقلیه حمل کند.
-
توپول موپول
لغتنامه دهخدا
توپول موپول . [ ت ُ پُل ْ م ُ پُل ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تُپُل مُپُل . در تداول عامه ، گرداندام . گرد و غند. گوشتالو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ] (اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تنددیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند. (مجالس النفائس ص 240)....
-
گلغنده
لغتنامه دهخدا
گلغنده . [ گ ُ غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: گل + غند) گلغونده . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). پنبه ٔ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : در میانشان نجیب منده ٔ من همچو در بند خار گلغنده . سوزنی سمرقندی (از حاشی...
-
غندرود
لغتنامه دهخدا
غندرود. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم . (فرهنگ اوبهی ). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شو...
-
پرازده
لغتنامه دهخدا
پرازده . [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ](اِ) چانه . چونه . پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان ). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری ) (رشیدی )؛ ثُوَینا...
-
بی نظام
لغتنامه دهخدا
بی نظام . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظام ) آشفته . درهم . نامنظم . نابسامان : چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام نقیبان ز دیدن بمانند کندگر ایشان همیشه نباشند غند. عنصری .این روزگار بی خطر و کار بی نظام وام است بر تو گر خطرت هست وام و...
-
سپست
لغتنامه دهخدا
سپست . [ س ُ پ ُ ] (ص ) بویناک و بوی گرفته باشد مانند بوی ماهی و جامه ٔ نم گرفته و بوی قیر که آن صمغی است سیاه و ظروف مس و برنج بدبوی . (برهان ) (جهانگیری ). نم غند را گویند یعنی بویناک . (اوبهی ). || (اِ) ظروف مسین و برنجین بدبوی و هرچیز نامطبوع و ب...
-
بیمارغنج
لغتنامه دهخدا
بیمارغنج . [ غ َ ] (ص مرکب ) بیمارناک . (لغت فرس اسدی ). بمعنی بیمارناک و دردمند است یعنی بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. (برهان ). کسی را گویند که اکثر اوقات بیمار باشد. (جهانگیری ). بیمارناک و دردمند و علیل یعنی کسی که بیشتر اوقات رنجور باشد. (ناظم...